اون روز بارون زیادی می بارید و من با لباس های خیس توی خیابون قدم می زدم و گوشم را به باران و چشمانم را به دنیای خیالی خودم داده بودم و فقط صدای باران را می شنیدم و در دنیای خیالی خودم غرق بودم . نه صدای اعتراض ها و نه صدای خنده ها و نه صدای گریه های مردم می شنیدم فقط خودم بودم و دنیای خودم و باران
اون روز بارون زیادی می بارید و من با لباس های خیس توی خیابون قدم می زدم و گوشم را به باران و چشمانم را به دنیای خیالی خودم داده بودم و فقط صدای باران را می شنیدم و در دنیای خیالی خودم غرق بودم . نه صدای اعتراض ها و نه صدای خنده ها و نه صدای گریه های مردم می شنیدم فقط خودم بودم و دنیای خودم و باران به خودم آمدم و دیدم که بزرگ شدم درسته زندگی کودکانه ی من به این زودی گذشت در یک چشم بهم زدن الان که بزرگ شدم حدود ۱۳ سال سن دارم وارد دنیای نو جوانی شدم چالش های این دوره بسیار طاقت فرسا هست من هیچ دوستی ندارم و همیشه افسردم ولی نمی گذارد غم بر چهره ام نقاشی شود و با وجود همه ی این چالش ها باز هم به دنیا می خندم من از تغییر می ترسم البته تغییر هم می تواند خوب باشید هم بد دسته خوب مزایای زیادی دارد ولی من از دسته ی دوم می ترسم چون اگه جایی که باهاش خاطره داری تغییر کنه می ترسی که خاطرات کم کم پاک شوند و اگر کسی تغییر کند ارتباط سخت است من می خواهم همه را خوشحال کنم و ریشه ی خوشحالی باشم و روی ترس هستیم پا بگذارم به دنیا می خندم من از تغییر می ترسم البته تغییر هم می تواند خوب باشید هم بد دسته خوب مزایای زیادی دارد ولی من از دسته ی دوم می ترسم چون اگه جایی که باهاش خاطره داری تغییر کنه می ترسی که خاطرات کم کم پاک شوند و اگر کسی تغییر کند ارتباط سخت است من می خواهم همه را خوشحال کنم و ریشه ی
اون روز بارون زیادی می بارید و من با لباس های خیس توی خیابون قدم می زدم و گوشم را به باران و چشمانم را به دنیای خیالی خودم داده بودم و فقط صدای باران را می شنیدم و در دنیای خیالی خودم غرق بودم . نه صدای اعتراض ها و نه صدای خنده ها و نه صدای گریه های مردم می شنیدم فقط خودم بودم و دنیای خودم و باران به خودم آمدم و دیدم که بزرگ شدم درسته زندگی کودکانه ی من به این زودی گذشت در یک چشم بهم زدن الان که بزرگ شدم حدود ۱۳ سال سن دارم وارد دنیای نو جوانی شدم چالش های این دوره بسیار طاقت فرسا هست من هیچ دوستی ندارم و همیشه افسردم ولی نمی گذارد غم بر چهره ام نقاشی شود و با وجود همه ی این چالش ها باز هم به دنیا می خندم من از تغییر می ترسم البته تغییر هم می تواند خوب باشید هم بد دسته خوب مزایای زیادی دارد ولی من از دسته ی دوم می ترسم چون اگه جایی که باهاش خاطره داری تغییر کنه می ترسی که خاطرات کم کم پاک شوند و اگر کسی تغییر کند ارتباط سخت است من می خواهم همه را خوشحال کنم و ریشه ی خوشحالی باشم و روی ترس هستیم پا بگذارم به دنیا می خندم من از تغییر می ترسم البته تغییر هم می تواند خوب باشید هم بد دسته خوب مزایای زیادی دارد ولی من از دسته ی دوم می ترسم چون اگه جایی که باهاش خاطره داری تغییر کنه می ترسی که خاطرات کم کم پاک شوند و اگر کسی تغییر کند ارتباط سخت است من می خواهم همه را خوشحال کنم و ریشه ی خوشحالی باشم و روی ترس هستیم پا بگذارم