درست است که شما خیلی از مسائل را نمیتوانید تغییر دهید، اما روی خودتان میتوانید کار کنید! با تغییر خودتان و یادگیری چند مهارت میتوانید شادی بیشتری در زندگی تجربه کنید.
همهی ما در ابتدای سال نو با خود عهد بستهایم که بیشتر بر اهدافمان تمرکز کنیم و تحولات زیادی را در زندگی خود ایجاد نماییم. اما این عادت همیشگی ماست و چند روزی که از ابتدای سال نو میگذرد، بهسرعت زیر همهی آن عهد و پیمانها میزنیم و روز از نو و روزی از نو! ما به دنبال شادی بیشتر در زندگی هستیم، مگر نه؟ و خیلی از ما فکر میکنیم که برای ایجاد شادی بیشتر در زندگی باید منتظر معجزه بود؛ یا اینکه شادی واقعی یعنی پول زیاد. اما نباید یادمان برود که اگر از درون شاد نباشیم و انگیزه و انرژی کافی را نداشته باشیم، هر چقدر هم پول داشته باشیم شاد نخواهیم بود. اگر میخواهید بدانید که چطور میتوان زندگی شاد داشت، در ادامهی این مقاله با ما همراه باشید.
شادی در زندگی بهمعنای زندگیکردن در حال و پاسخ به نیاز خود در همان لحظه است. همچنین داشتن تعادل در زندگی و تمرکز روی نکات مثبت میتواند به شادی واقعی در زندگی منجر شود.
بااینحال نکته مهمی که باید به آن توجه داشته باشید، این است که سطح شادی در زندگی همیشه ثابت نیست. درواقع شما در طول زندگی بسته به اتفاقات مختلفی که برایتان رخ میدهد، طیف وسیعی از احساسات را تجربه میکنید، با این حال میتوانید بهطور میانگین یک زندگی شاد داشته باشید.
فراموش نکنید که هر چیزی که در زندگی شما وجود دارد، میتواند نسخه بهتری نیز داشته باشد. ولی مسئله اینجا است که هیچ پایانی برای این بهتربودن وجودن ندارد. بنابراین سعی کنید، دست از مقایسه بردارید. زندگی هیچ کس- تأکید میکنیم، هیچ کس- کامل نیست.
شاید شما نتوانید درآمد خود را از یک حد مشخص بیشتر کنید یا شریک عاطفیتان را دقیقاً شبیه کسی انتخاب کنید که در رویاهایتان میدیدید؛ اما این بدان معنا نیست که نمیتوانید زندگی شادی داشته باشید.
شما ممکن است همین حالا هم زندگی شادی را تجربه کنید ولی متوجه آن نشده و به آن دقت نکرده باشید. در این صورت، شما به ذهنآگاهی نیاز دارید. برای ایجاد ذهنآگاهی، کارهای مختلفی میتوانید انجام دهید.
برای مثال سعی کنید بیشتر در لحظه اکنون حضور داشته باشید؛ کمی از تکنولوژی دوری کنید؛ برای پیداکردن معنای زندگی خود وقت بگذارید. همچنین خلاصه کتاب ذهن آگاهی برای آغازگران میتواند شروع خوبی برای یادگیری این مهارت باشد.
اگر اعتمادبهنفس نداشته باشید، فکر میکنید در شما مشکلی وجود دارد و شما قادر نیستید، یک زندگی شاد برای خود بسازید. سعی کنید با خودتان مهربان باشید و اگر اشتباهی مرتکب شدید، خود را ببخشید.
نه! گاهی گفتن همین دو حرف ساده خیلی سخت میشود. اگر نتوانید به برخی از افراد و کارها نه بگویید، از آن چیزهایی که واقعاً برای شما مهم و ضروری است، عقب میمانید. نهگفتن مهارت مهمی است که به ایجاد تعادل در زندگیتان کمک میکند. در مقاله مهارت نه گفتن – چگونه نه بگوییم؟ بیشتر به این موضوع پرداختهایم.
وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید، احساس ناخوشایندی به سراغ شما میآید و این مسئله زندگی را به کام شما تلخ میکند. برای آن که دیگر خودتان را با دیگران مقایسه نکنید، ممکن است به کمی زمان و تمرین نیاز داشته باشید.
کارهایی مثل تنفس عمیق و ژورنالنویسی میتواند در این زمینه برای رسیدن به زندگی شاد به شما کمک کند. اگر نتوانستید این مسئله را مدیریت کنید به یک تراپیست مراجعه کنید.
زمانی که با دیگران مهربان هستید و روی آنها اثرات مثبتی میگذارید، حس خوب این کار به خودتان برمیگردد. دالایی لاما در کتاب هنر شادزیستن تأکید زیادی روی شفقت با دیگران دارد؛ چرا که داشتن شفقت و نگرشی دلسوازنه به یک زندگی سالم و پر از امید منجر میشود.
برای آن که مهارت مهربانبودن را در خود تقویت کنید، میتوانید با قدردانیکردن و همچنین تعریف کردن از دیگران شروع کنید. در تحقیقات نشان داده شده است که محبتکردن به دیگران میتواند به بهروزی شما در زندگی کمک کند.
اگر میخواهید یک زندگی شاد داشته باشید، باید بتوانید روی عزم و اراده خود کار کنید. قبلاً در یک مقاله دیگر از نحوه انجام این کار صحبت کردهایم. این مهارت به شما کمک میکند تا سبک زندگی سالمی داشته باشید. برای مثال سیگار را ترک کنید یا به یک رژیم غذایی سالم متعهد بمانید.
بااینحال باید بدانید که اراده دارای یک منبع محدود است که میتواند تمام شود. کاری که شما باید بکنید این است که انرژی فعالسازی را کمتر کنید.
اگر میخواهید زندگی شادی داشته باشید، باید دست از منفینگری بردارید. برای این کار سعی کنید با افراد مثبت وقت بگذرانید؛ موفقیتهای خود را دستکم نگیرید؛ آینده مثبتی برای خود تصویر کنید و بررسی کنید برای رسیدن به این آینده باید چه اقدامی انجام دهید.
البته به یاد داشته باشید که مثبتاندیشی به این معنا نیست که چشمتان را روی اتفاقات بد و ناگوار ببندید. این اتفاقات بخشی از زندگی شما هستند. آنها را بپذیرید؛ به خود کمی فرصت دهید؛ برای آن چه پیش آمده، مدتی ناراحتی کنید و از تظاهر به خوشحالی بپرهیزید. سپس برای بهبودی خود تلاش کنید.
استرس همیشه هست. نمیتوان آن را از زندگی حذف کرد. فقط باید یاد بگیرید، چطور آن را مهار کنید. کارهایی مثل مدیتیشن، یوگا، تایچی و تنفس عمیق میتوانند کمککننده باشند. خلاصه کتاب مدیریت استرس میتواند به شما اطلاعات بیشتری در این باره ارائه دهد.
کارکردن زمان زیادی را از شما میگیرد. اما شغل شما نباید به تمام زندگیتان تبدیل شود. سعی کنید به بخشهای دیگر زندگی خود هم توجه کنید. برای خانواده خود وقت بگذارید؛ به دوستانتان اهمیت دهید؛ تفریح کنید و سلامتی خود را فراموش نکنید.
با کنترل و مدیریت احساسات میتوانید زندگی شاد و سرشار از سلامتی داشته باشید و افسردگی و اضطراب کمتری تجربه کنید. زمانی که ثبات عاطفی دارید، میتوانید بهتر با دیگران ارتباط برقرار کنید؛ همدلی شما افزایش مییابد و عزت نفس بیشتری دارید.
کارهایی مثل مدیتیشن، صحبت با خانواده، گوشکردن به موسیقی، خواب کافی و… میتوانند مفید باشد.
کتاب آیین زندگی نوشتهی دیل کارنگی برای نخستین بار در سال 1948 منتشر شد. با وجود اینکه حدود پنجاه سال از تاریخی انتشار این کتاب میگذرد اما این کتاب همچنان یکی از پرفروشترین کتابهای حوزه موفقیت و زندگی بهتر است. نویسنده در این کتاب دستورالعملهایی کارآمد به خوانندگان ارائه میدهد.
کارهایی که خوانندگان میتوانند در زندگی روزمره خود آنها را انجام دهند تا در نهایت به زندگی بهتری برسند. حالب است بدانید که دیل کارنگی پیش از آغاز کتاب در مقدمه توضیح داده است که چگونه ایده نوشتن این کتاب به ذهنش رسید:« تقریباً سی و پنج سال پیش یکی از ناامیدترین جوانان نیویورک بودم، چون کامیونی را که وسیله ی امرار معاش و گذران زندگی ام بود فروخته بودم.
با وجود آن که از مکانیکی این وسیله ی نقلیه سردر نمی آوردم و همچنین رانندگی ام چندان خوب نبود ولی اشتیاق زیادی داشتم که آن را بار دیگر به دست بیاورم و مالک آن باشم. چون شغل چندان پرارزشی نداشتم، از این رو در یکی از محلات پایین شهر و در خانه ای ساده و محقر زندگی می کردم که در خیابان ۵۶ غربی شهر نیویورک واقع شده بود. خانه ای پر از سوسک و حشرات موذی نفرت انگیز که وقتی صبح برای پوشیدن لباس به سراغ کمددیواری می رفتم اول لباس هایم را تکان می دادم تا چند تا سوسکی که لابه لای آن ها بودند فرار کنند تا بتوانم پیراهن و شلوارم را بپوشم. آیا زندگی همین بود؟ روءیاهایی که مشتاقانه منتظرش بودم این ها بود؟ سهم من از حیات بر روی کره ی زمین همین بود؟ این که در خانه ی فقیرانه ای همدم سوسک ها باشم و غذاهای فاسد بخورم و امیدی به آینده نداشته باشم؟»