ویرگول
ورودثبت نام
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

آدمی است دیگر...

عصر پاییزی بود و باد بر پنجره ها مشت میزد، برگ های تُنُک انار می خواندند، و شمعدانی ها به مناظره آن گل رز باغچه نشسته بودند...

چند برگ خشک انجیر، در حیاط می رقصیدند...

در این عصر پاییزی، یار سفر کرده رسید...

خرمالوهای بانو در بشقاب چیده شد و چاشنی معادلات دیفرانسیل گشت...

لحظه ها ساده، اما گرم و لذت بخش می گذشتند...

لحظه هایی که نه گوش، بلکه جان می‌شنود...

صدای فوتبال از شکاف در به گوش دل می رسید...

عطر شام، روی گلبرگ های فرش می نشست، و من کنار لحظه ها...

چای آویشن کنار مسئله های ریاضی، شیمی به وقت اذان...

اینها لحظه های ناب اند...

ساده گذشتم، اما خوب می دانم ساده نیستند، چون می دانم، زود دلتنگ می‌شود آدمی...

دلتنگ بادمجان و سبزی سفره...

حتی آدمی زود دلتنگ، گرده آرد نان به تن لباس هایش می‌شود...

مسئله های ریاضی حل می‌شدند هر چند سخت، اما مسئله دل من با لحظه ها نه...

دلتنگ پنجشنبه شدم...

دیدی می گویم آدمی زود دلتنگ می‌شود!

برای عصر پاییزی پنجشنبه ای دیگر، کنار بانو نشستن و یس و ملک خواندن بر مزار آقاجان...

حتی برای شیرینی و حلوا های خیرات آن روز، برای التماس دعا گفتن، و بوسه به ضریح امام زاده...

دلتنگم برای انار خوش رنگ و لعاب و خوشمزه خيرات آن روز، برای خوردنش با بانو و شستن دست هایمان با آب کنار درختان امام زاده...

برای لحظه ای که بانو خواست تا عکس بگیرم از خار سبز شده میان دل تیره و سخت آسفالت، خاری که کنار در خروجی روییده بود...

شاید اغراق باشد، اما دلم برای همان خار هم تنگ شده...

برای کلاس ریاضی همیشه بهارم، برای دوازدهم بودن و تجربی خواندنش...

برای خرید قرص و داروی سرماخوردگی از داروخانه، آش رشته ای که خریدیم...

دلم برای لحظه برگشت به خانه تنگ شده...

حتی دلتنگ آخر شب نوشتن هایم میشوم...

آدمی است دیگر...

انار خیرات روز پنجشنبه. اولین بار بود که ناخوداگاه اینجوری انار برداشتم، چقدر چسبید. یعنی از ته دل گفتیم خدا رحمتش کنه...
انار خیرات روز پنجشنبه. اولین بار بود که ناخوداگاه اینجوری انار برداشتم، چقدر چسبید. یعنی از ته دل گفتیم خدا رحمتش کنه...
همون خاری که کنار در خروجی ازش عکس گرفتم. خودم خیلی این تصویر رو دوست دارم
همون خاری که کنار در خروجی ازش عکس گرفتم. خودم خیلی این تصویر رو دوست دارم
اینجا آب بود و دستمون رو شستیم.
اینجا آب بود و دستمون رو شستیم.

واقعا با صفا بود...
واقعا با صفا بود...

واضح نیست، اما این آقا با شیلنگ و جارو داشت قبر ها رو می‌شست، واقعا لذت بخشه...
واضح نیست، اما این آقا با شیلنگ و جارو داشت قبر ها رو می‌شست، واقعا لذت بخشه...

این پیرمرد هم سوار دوچرخه اش، حال و هوای خوبی داشت، باید گفت یهویی گرفتم...
این پیرمرد هم سوار دوچرخه اش، حال و هوای خوبی داشت، باید گفت یهویی گرفتم...

انار پخته شده بانو، برای سرماخوردگی عالیه. من واقعا طعمش رو دوست دارم یه بار هم شده امتحان کنید. فقط باید داخلش رو خورد...
انار پخته شده بانو، برای سرماخوردگی عالیه. من واقعا طعمش رو دوست دارم یه بار هم شده امتحان کنید. فقط باید داخلش رو خورد...

خرمالو های امروز عصر...
خرمالو های امروز عصر...

اینم یکی از برگه های تمرینم...
اینم یکی از برگه های تمرینم...

و اما یکی از عواملی سرماخوردگی من....
و اما یکی از عواملی سرماخوردگی من....
کلاس‌ ریاضی شنبه هفته گذشته، آخرین نفر بودم و باید تخته رو پاک میکردم. منم فرصت رو غنیمت شمردم گفتم برای اینجا عکس بگیرم.
کلاس‌ ریاضی شنبه هفته گذشته، آخرین نفر بودم و باید تخته رو پاک میکردم. منم فرصت رو غنیمت شمردم گفتم برای اینجا عکس بگیرم.

اینم تخته. سمت چپ تخته راستی، من نوشتم. یعنی رفتم و سوال رو حل کردم.
اینم تخته. سمت چپ تخته راستی، من نوشتم. یعنی رفتم و سوال رو حل کردم.

پی نوشت ١: همیشه بهار روز پنجشنبه یعنی ٢۴ ام مهر، کلاس ریاضی داشت و هر سه تایی حوالی ساعت ٣و ربع عصر رفتیم شهرستان، من و بانو هم رفتیم امام زاده که ماجراش توی متن شرح دادم، و بعدش هم چندتا خرید انجام دادیم. ( برای اینکه خودم یادم بمونه میگم: کت سبز، لباس سفید گل گلی، شیرینی و بادام زمینی)

پی نوشت ٢: سرماخوردم و البته الان خدا رو شکر خوبم، اما امروز شنبه نرفتم کلاس‌. و همه اهالی خانه رو مریض کردم، به قول بانو، سوغات شهر آوردم...

پی نوشت ٣: خدا رو شکر مهربان جانم امروز رسید خونه، و دیدمش.

پی نوشت ۴: تیم خیبر خرم آباد، از پرسپولیس برد. موقع شام خوردن دیدم.

پی نوشت ۵: امروز روز اول ورودی های جدید دانشگاه بود، و منم شنبه این هفته میان ترم اول ریاضی در شیمی دارم.

الهی هزار مرتبه شکر

الهی شکر🌱

یکشنبه ٢۶ ام مهر ماه ١۴٠۴ حوالی ساعت '٢۴:۴٠

مهر ماه
۶
۴
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید