🌱🌱🌱·۱۱ روز پیشنفس های آخر پیچکمیخواستم برای چند واژه نوشتن ببینم میتوانم جایی کنار گل ها و باغچه پیدا کنم؟ آیا شمعدانی ها می خواستند کنارشان بنشینم یا نه؟اگر هم کمی اکرا…
🌱🌱🌱·۱۷ روز پیشصبح پنجشنبه و پنجره کلاسبا کلی سرگیجه و صدای زنگ گوشی بیدار شدم...اولین کاری که کردم این بود که آب دهانم را قورت دهم، ببینم آیا سوزش و دردی حس میکنم؟ آیا واقعا سرم…
🌱🌱🌱·۱۹ روز پیشکلافه از تجزیه١...امروز دختر پرتقالی شدم و اون لباس نارنجی با روسری نارنجی رنگ و طرح های سنتی پوشیدم...دوقلوها میگن خیلی بهم میاد.الان دختر پرتقالی توی نمازخ…
🌱🌱🌱·۱ ماه پیشصندلی و شیشه آخر مینی بوس قدیمی آبیچند هفته ای میشد که منتظر فرصتی مناسب بودم تا روی آخرین صندلی تک نفره مینی بوس خوابگاه بنشینم و شیشه را باز کنم و هوای خنک پاییز صورتم را ن…
🌱🌱🌱·۲ ماه پیشآدمی است دیگر...عصر پاییزی بود و باد بر پنجره ها مشت میزد، برگ های تُنُک انار می خواندند، و شمعدانی ها به مناظره آن گل رز باغچه نشسته بودند...چند برگ خشک ا…
🌱🌱🌱·۲ ماه پیشنیمه شیرینی و چای پاییزعصر جمعه بود و آفتاب غروب کرده بود اما تاریک نبود. صدای نوک زدن مرغ و خروس ها به ظرف دانه، تیک تاک ساعت، و صدای اندک گنجشکان ناپیدا، مرا در…
🌱🌱🌱·۲ ماه پیشصبح جمعه پاییز با آوای گنجشکانصبح جمعه حوالی ساعت '٩:١۵، گویا تمام گنجشکان روستا در حیاطمان تحصن کرده اند.صدای غلغله گنجشکان، و گاه صدای تک پرنده ای ناآشنا، دلم را می بر…
🌱🌱🌱·۲ ماه پیشنامه ای به من آینده!!!سلام به من آینده...مدتی میگذره که دستم به نوشتن نمیره، اما تنها دلیلی که منو وادار به نوشتن کرد، من آینده بودی. خواستم برات بنویسم که وقتی…
🌱🌱🌱·۳ ماه پیششهریور من...پس از مدت ها سلام...از آخرین نوشته ام توی ویرگول ٢ماه میگذره، این مدت تجربه ها و خاطره هایی ایجاد شد که میخواستم بیام اینجا و بنویسم اما ان…
🌱🌱🌱·۵ ماه پیشاز مسجد تا پروانهباز هم سلام...دیروز پنجشنبه، دوم مرداد ماه بود و سال عموی مهربان جانم. منو و بانو جان پیاده رفتیم گلزار...خب قاعدتا شلوغ بود و بستگان هم از…