دیروز کتاب دختر پرتقالی رو که دوستای هم خوابگاهیم برای روز تولدم هدیه داده بودن رو تموم کردم.
رمانی بود زیبا از یوستین گردر، داستان پدر و پسری به اسم گئورگ که زمانی گئورگ سه سال و نیم داشت پدرش فوت میکنه و در ١۵ سالگی نامه ای از پدرش دریافت کرد.
توی این نامه پدر گئورگ سوال مهمی رو از پسرش میپرسه، اما قبل از اینکه سؤالش رو مطرح کنه داستان دختر پرتقالی رو شرح میده و میرسه به بخش مهم داستان...
پدرش از تلسکوپ هابل سوال میپرسه، تلسکوپی که شش ماه قبل از فوتش به فضا پرتاب شده بود.
و از سیاره ونوس میگه، که در داستان های اساطیری، سنبل و معنی عشق هست.
توی این رمان سوال پدر گئورگ خیلی قابل تأمل هست... و جواب من به عنوان خواننده مانند پدر گئورگ نه هست، اما گئورگ جوابش مثبته...
و در نامه ای به سوالات پدرش که چندین سال پیش اون رو از دست داده جواب میده.
یک جمله از کتاب هست که خیلی قشنگه:(فکر کردن به چیزی که دسترسی به آن امکان ندارد، اسمی دارو که من به آن امید میگویم.)
و بر خلاف گئورگ، همین جمله اش خیلی برام جالب بود که جوابم منفی باشه و اینه:(وقتی لذت بخش ترین خوردنی ای که قرار است بچشی، روی میز است و سهم تو از آن تنها به اندازه سر سوزنی است، ترجیح می دهی که هرگز آن را مزه نکنی.)
حتما داستان دختر پرتقالی و اسرار رمزآمیزش، و سفر پدر گئورگ در کشف این راز رو از دست ندین.
از نظر من این کتاب ارزش خوندن داره.

دیروز عصر بانوجان با عمه ها رفتن خونه حاج آقا برای روضه و موقع برگشت، عمه پ...، اومد و بسته ای نان برد و همون موقع بانوجان، از مسیر مسجد، چیزهایی چیده بود که بعدا به قول خودشون میشه قارچ و قدیما می خوردن....

دیروز دوتا خبر شنیدم که واقعا نگرانم کرد، فقط از شما التماس دعا برای تمام بیمارها دارم...
پی نوشت١: دیشب مهربان جان از شیراز راهی شهرستان بود و عمه ف...، هم برگشت.
پی نوشت ٢: دوباره به اندازه نیم ساعت برقا رفت و منو بانو و همیشه بهار توی حیاط وقتمون رو با گوشی و تعریف گذروندیم
پی نوشت ٣:نذری شام هیئت خورشت قیمه بود
الهی شکر 🌱
سه شنبه ١٠ ام تیرماه ١۴٠۴
حوالی ساعت ١٠ و نیم