پس از مدت ها سلام...
از آخرین نوشته ام توی ویرگول ٢ماه میگذره، این مدت تجربه ها و خاطره هایی ایجاد شد که میخواستم بیام اینجا و بنویسم اما انگار دلم گره خورده بود به خودکار بیک همیشه آبیم و دفتر خاطرات.
آخرین بار زمانی که اینجا پست گذاشته بودم، ترم تابستانه داشتم و به دلیل جنگ، امتحانات پایانی ترم دوم هم مونده بود.
خدا رو شکر ادبیات رو با نمره ٢٠ و زبان رو با نمره ١٩ توی ترم تابستان، قبول شدم(نمیگم پاس شدم چون دارم تلاش میکنم حداقل واژه های انگلیسی یا به قولی بیگانه وارد محاوره عامیانه و نوشته هام کنم☺️)
امتحانات پایانی ترم دوم هم الحمدالله به خوبی گذروندم و معدلم از ترم اول بیشتر شد، یعنی شدم١٨/۵١ و معدل این دو ترمم به همراه ترم تابستانه کلا شد ١٨/٧٨.
البته ناگفته نماند که شب امتحان فیزیک ٢، این درس رو حذف اضطراری کردم، چون به شدت معدلم کم میکرد و احتمال بالایی وجود داشت مردود بشم.
کمترین نمره ام درس اندیشه بود که با ١۶/۵ قبول شدم، آخه من از فلسفه و واژه های سخت اون کتاب چیزی سر در نمیاوردم.
شب پنجشنبه آخر یعنی ١٩ ام شهریور، یکی از دوقلوها که امتحانش زودتر تموم شد، اون شب شام ماکارونی پخت.

امتحاناتم روز جمعه یعنی ٢١ ام شهریور که آزمایشگاه شیمی عمومی ٢ بود، به خوبی تموم شد و برخلاف انتظارم نمره بالایی رو گرفتم.
بعد از امتحانات به مدت یک هفته تعطیل بودیم و از ٢٩ ام این هفته دانشگاه شروع شد.
بین این تعطیلی ها یک روز با بانو رفتیم شهرستان رو سه تا ماشین عروس دیدیم و کلی ذوق کردیم اما چیزی که توی تصویر پایین میبینید برام سوال برانگیز بود و قطعا میدونم همون سوالی که توی ذهن من ایجاد شد برای شما هم سواله 😅
بالاخره روز پنجشنبه هفته گذشته یعنی ٢٧ ام شهریور با بانو و همیشه بهارم رفتیم شهرستان و چندتایی خرید برای دانشگاه لازم داشتم و انجام دادیم و البته همون روز جای همگی شما سبز، غذایی درست کردیم و بعد از خرید رفتیم پارک و سه تایی شام خوردیم و حوالی ساعت ٩ شب برگشتیم خونه، مهربان جانم هم سر کار بود و چند روزی میشد که خونه نبود.
و اما روز شنبه این هفته یعنی ٢٩ ام شهریور...
اولین کلاسم ساعت ١١ بود و شیمی آلی ١،داشتم.
استاد خانم بود و برای هممون یه هدیه آورده بود، و چقدر مهربان هست اما سر به موقع اومدن حساس، فرض کن الان اسمتون رو خونده و نبودید و رفته سراغ نفر بعدی و یهو شما وارد میشید، اما چون از اسمتون رو شده، متاسفانه غیبت رو خوردید و حق ورد به کلاس ندارید😐
اینم از هدیه ای که دادن... خمیر بازی هم برای ساختن مدل مولکولی هست ( حواسم هست که مدل واژه بیگانه هست و حق دارید که ایراد بگیرید 😉)
مثلا متان رو درست کردم در حالی که شکل فضاییش اشتباه هست(اگر بخوام کمی شیمی بگم، متان ساده ترین و اولین ترکیب آلی هست، چون دارای کربنه CH4)
دانشگاه کلا خلوته و اکثرا از هفته بعد میان. حتی دوقلوها و این روزا من با هم اتاقی جدیدم تنها هستیم. یکی از یکی دیگه ساکت تر😅
یعنی هرچی تلاش میکنم سر صحبت باز کنم باز خیلی کم حرف و ساکته🫢 هنوز با من احساس غریبی میکنم اما در تلاشم یخش رو آب کنم ولی هیچ وقت وارد حريم خصوصي و خط قرمزهای کسی نمیشم همون طور که خودم به هیچ کس اجازه نمیدم.
این عکس رو حوالی ساعت ٢/۵ عصر گرفتم و این ساعت معمولا شلوغه و خلوت نیست... بیست دقیقه منتظر موندم اما مینیبوس نیومد که بیام بالا و پیاده راه افتادم. این ساعت کلاس زبان تخصصی شیمی داشتم.
این عکس رو هم دیشب از بالکن اتاق گرفتم...
خلاصه اساتید این ترم خوب بنظر میان و امروز هم کلاس فرهنگ تمدن ایران و اسلام داشتم و صحبت های استاد واقعا قابل تامل بود. و بعدش هم مهارت زندگی دانشجویی که رفتم و چندتایی بودیم اما برگزار نشد و برگشتم...
پی نوشت ١: از استاد ادبیات ترم تابستان خواستم بهم کمک کنه توی نوشتن کتابی که دوست دارم بنویسم، اما نیاز به تمرین و مهارت دارم، ازم خواست درباره یه موضوع بنویسم و یکماهی میشه که هنوز نوشته ام رو بررسی نکرده. تا اینجا هم واقعا لطف کرده.
پی نوشت ٢:این روزا خسته ام نمیدونم چرا...
پی نوشت ٣: کمی خط تمرین کردم اما هنوز حوصله اش رو ندارم نمیدونم چرا اینقدر تنبل و بی حال شدم.
پی نوشت ۴: دیشب توی کشتی فرنگی هم اول جهان شدیم😍واقعا ذوق کردم....
پی نوشت ۵: امروز میخواستم به مناسبت هفته دفاع مقدس همراه جمعیت برم حرم شهدای دانشگاه ولی چون ساعت ٧/۵ صبح حرکت میکردن و من باید حداقل ساعت ٧ میرفتم به محل تجمع، اما چون سگ توی محوطه هست و اون ساعت هم خلوته و تنها بودم نرفتم، انگار قسمت نبود.
پی نوشت ۶: ممنون میشم یه صلوات یا فاتحه ای برای شهید سید رضا و سید رضی جاوید موسوی هدیه کنید🙏🌹
پی نوشت ٧:این ماه و تابستان هم تموم شد البته چند ساعتی مونده، اما از صمیم قلبم برای حال دل همه دعا میکنم. روزای پاییزی خوب و دلچسبی داشته باشید و بین خزان، همیشه بهار بمونید چه خودتون و چه اونایی که نفس هاتون وصله به نفس هاشون☺️
پی نوشت٨:الهی هزار مرتبه شکرت
الهی شکرت🌱
دوشنبه حوالی ساعت '١٨:٣٠
، ٣١ ام شهریور ماه سال ١۴٠۴. خوابگاه ١١...