ویرگول
ورودثبت نام
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

نفس های آخر پیچک

میخواستم برای چند واژه نوشتن ببینم میتوانم جایی کنار گل ها و باغچه پیدا کنم؟ آیا شمعدانی ها می خواستند کنارشان بنشینم یا نه؟

اگر هم کمی اکراه داشتند، بی هیچ سخنی، موقرانه مرا جا دادند...

حالا نمی‌دانم از کدام ریسمان هایی که مرا به زندگی بند می‌زنند شروع کنم...

از بانو بگویم که آرام کنار بخاری خوابیده است؟ یا از گنجشککی که واژهای خالی مغزم را واژگون کرد...

برگ های خشک و باد هم بی صبرانه می خواهند خودشان را در جملات آغازین، جا کنند...

نمی‌دانم برایتان گفته ام یا نه؛ پاییز اینجا، خودش را خوب به تن حیاط کرده است. باد هم مدام عطر گیسوانش را می بوید و شاخ و برگ ها هم در انتظار بوسه او نشسته اند...

باید اعتراف کنم که نمی‌دانم چگونه پرواز دسته جمعی پرستو ها را، در آسمان نیمه ابری دم غروب، جایی که خورشيد و تپه های روستا به تماشا نشسته اند، و آنها در آن حوالی پرواز می‌کنند، توصیف کنم...

چگونه از دور همان هفت های کوچکی هستند که در بچگی، در تمام صفحات نقاشیمان، می‌کشیدیم...

برایم جالب بود گل رزی که برگ هایش سرما زده اما همچنان غنچه می‌کند و می‌شکفد...

این برایت تداعی کننده چیزی نیست؟ مرا یاد آن جمله معروفی می اندازد که می‌گوید، (درد نداشت).

گویی به پاییز و سرمای نیامده می‌گوید درد ندارد. شاید هم از سر وفاداری به باغچه و بانو، همچنان گل می‌دهد و سبز است، همچنان غنچه های سرخ کوچکش را به رخ آسمان می‌کشد...

صدای زنگوله های گوسفندان به گوش می رسد، پس از سفری یک روزه بازگشته اند...

برای تماشای کبوترهایی که با سوت پسرکی در آسمان به پرواز در آمده اند، به آسمان خیره شدم...

خدای من!

ابرها، عجب بازی گرگ و میشی به راه انداخته اند...

حالا دلم را به پیچک باغچه گره میزنم و تمام دغدغه هایم را به دست باد سرد پاییزی می دهم تا به دور دست ها ببرد و روحم را چون قاصدکی، در کنار پرستوها جاخواهم گذاشت. اما خوب میدانم تا ابد دلم برای این لحظه سرد پاییزی و حیات آشفته به برگ های خشک، و صدای خفیف مرغ و خروس هایمان تنگ خواهد شد...

باشد که شمعدانی های باغچه، صدای دوست داشتنم را بشنوند....

همون درخت النجیری که پناهگاه قمری ها بود، زرد شده...
همون درخت النجیری که پناهگاه قمری ها بود، زرد شده...

دلم برای این پیچک ها ضعف میره...
دلم برای این پیچک ها ضعف میره...

همون رز قرمزی که ازش نوشتم... کار خدا هم قشنگه ها
همون رز قرمزی که ازش نوشتم... کار خدا هم قشنگه ها

اناری که سهم ما شد...
اناری که سهم ما شد...

دلم نیومد اینو نزارم... اینجا قرار شد بانو با جارو شاخ و برگ ها رو تکون بده و زمانی که برگ ها میریزه من عکس بگیرم. گفتم این شاهکار هنریم حیفه توی ویرگول نباشه😅
دلم نیومد اینو نزارم... اینجا قرار شد بانو با جارو شاخ و برگ ها رو تکون بده و زمانی که برگ ها میریزه من عکس بگیرم. گفتم این شاهکار هنریم حیفه توی ویرگول نباشه😅

پی نوشت ١:دیروز یعنی سه شنبه و امروز دانشگاه ها مجازی شد و من دیشب با بانو و مهربان جان برگشتم شهرستان.

پی نوشت ٢:دیشب هم دوقلوها برگشتن شهرشون و همزمان حرکت کردیم تقریبا. جزوه شیمی و مهارت زندگی دانشجویی رو برام از کافی نت دانشگاه گرفتن و يه چیپس پیاز جعفری هم همین طوری برام خریدن.

پی نوشت ٣:سه شنبه چون کلاسا مجازی بود، سمانه اومد توی اتاق ما و اونجا کلاس‌ شرکت کرد. منم از ساعت ٩/۵ تا ١١ تجزیه ١ داشتم و از ١١ تا ١٢ هم ریاضی در شیمی.

الهی هزار مرتبه شکرت🌹

الهی شکر 🌱

چهارشنبه ١۴٠۴/٩/١٢ حوالی ساعت ١۶ عصر

زندگی دانشجوییغروب خورشیدمهارت زندگی
۲
۰
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید