امروز دختر پرتقالی شدم و اون لباس نارنجی با روسری نارنجی رنگ و طرح های سنتی پوشیدم...
دوقلوها میگن خیلی بهم میاد.
الان دختر پرتقالی توی نمازخونه دانشکده نشسته و منتظر هست ساعت ١ ظهر به بعد بشه تا بره برگه امتحانیش رو ببینه.
امتحانی که از دوشنبه هفته گذشته تا امروز، خواب و خوراک ازش گرفته و استرس نهفته اش زیاد شده...
نمیدونم چطور توصیف کنم که الان قلبش تند میزنه و نفسش به سختی بالا میاد.
سر کلاس تجزیه١ امروز کلافه بود و تماما حواسش به امتحان و نمره ای که استاد فقط گفته خوب شدی و ۶ به بالا شدی (از ٨ نمره هست.)
یه وقتا به این فکر میکنم که چرا اینقدر فکر میکنم، چرا اینقدر استرس میگیرم، اصلا چرا باید به خاطر یه نمره امتحانی دانشگاه باید تمام وجود و ذهنم درگیرش بشه...
اما من میدونم چرا!
چون دختر پرتقالی در دو ترم گذشته، معدلش شد ١٨/٧١ و رتبه دوم ورودی هاشون شده، چون دلش میخواد معدلش بالا باشه تا بدون کنکور همین دانشگاه قبول بشه.
حتی دختر پرتقالی، الان تقریبا هدف هم داره برای آینده، تاکید میکنم تقریبا...
اونم اینکه ارشد رو گرایش شیمی تجزیه بخونه.
استاد اين ترم خیلی موثر بود توی ایجاد این علاقه، مثل پدری مهربون دغدغه یادگیری تمام دانشجوهاش رو داره. کلاسش پویا هست و از دو درصد دانشمندان پراستناد جهان هست.
خلاصه تمام استرسم سر امتحان میان ترم تجزیه این استاد هست...
حقیقتا خودم نمیدونم تا اینجا چی گفتم، اما خوب میدونم حواسم سرجاش نیست و چیزی توب دلم تالاپ تولوپ میکنه، یه چیزی داره از درون وجودم رو چنگ میزنه...
الان هم موقع اذان هست و منتظر نشسته ام تا بیان و نماز جماعت رو اقامه کنیم.
نورهای زرد ملایم، فرش های سبز و خلوتی نمازخونه، حالم رو خدا رو شکر بهتر میکنه.
بخوام صادقانه بگم، چقدر تغییر کردم، چقدر انگار بزرگتر شدم...
الهی هزار مرتبه شکرت 🌹
الهی شکر🌱
سه شنبه، ١۴٠۴/٠٩/۴ حوالی ساعت '١١:۵٠.
به وقت اذان، نماز خونه دانشکده شیمی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم