امروز ٢۴ام بهمن هست و از دیروز تا حالا هوا بارانی و دلچسب هست. هوای بارانی و ابری طبع نوشتن رو در وجودم بیشتر میکنه و پری پرواز در دنياي نوشتنه.
واقعا مثل قبلا دست به قلمم خوب نیست، مدتی هست نمی نویسم و انگار همه اون شور و هیجان ها در من از بین رفته اما اینبار به معنی بد نه بلکه از نوع خوب، راستش دارم از درون خودم رو بازسازی میکنم. از 27 مهر که رفتم دانشگاه اینقدر اتفاق پشت اتفاق بود که خودم رو فراموش کرده بودم و خیلی استرسی شدم، ولی از وقتی که این ترم اول تموم شد (10 بهمن) و اومدم خونه و خدا رو شکر همه چيز آرومه کنم حالم روبه بهبود هست، ولی سر موضوعی استرس دارم که با توسل و قرآن خوندن، بند دلم رو محکم کردم به دستای پر مهر خدا. اسم خدا رو آوردم و یاد اسم جبارش افتادم، یعنی جبران کننده. توی لحظه های سختی که خیلی سر شار از نگرانی و دلواپسی میشم، میگم یا جبار برام جبران کن...
خب از این اواخر بگم که من با همه این فراز و فرودهای و اتفاقات تلخی که داشتم و میشد ما بین این اتفاقات از درس و دانشگاه دور میشدم، ولی خدا رو شکر معدل ترم اولم شد ١٨/۴٠.
توی این مدت تعطیلی ها، کتاب شب سراب رو خوندم و چقدر قلم خوب و داستان جذاب و آموزنده ای داشت، حتما توصیه میکنم این کتاب رو به قلم خانم ناهيد ا. پژواک بخونید.
دوتا فیلم سينمایی ایرانی و سریال کوتاه، روز بلوا، دیدم.
چند روز پیش یعنی ٢١ بهمن با بانو جان رفتیم شهرستان و چندتایی خرید برای دانشگاه و خوابگاه کردیم، چون خوابگاهم رو عوض کردم و رفتم توی اتاق چهار نفره و از اون شلوغ اتاق هشت نفره کلافه و خسته شده بودم، برای همین تخت جدیدم پرده نداشت و با بانو جان رفتیم پرده خریدیم و بردیم خیاطی. چندتایی وسایل خریدیم و آخر هم رفتیم آش سبزی و همبر خریدیم و کنار مدرسه ای که قبلا بانوجان میرفت، منتظر شدیم تا تاکسی بیاد و بین صحبت هامون به بانوجانم گفتم خدا کنه این تاکسی موقع برگشت آهنگ بزاره، و خوشبختانه آرزوم برآورده شد😉همیشه تاکسی بانوان میگیریم و بین راه هم رفتم و دوتا چیزی که فراموش کردیم رو خریدیم. بابت اون روز خوب خدا رو شکر 🌱
امروز هم ناهار پختم بعد از مدتها البته با کمک بانوجانم 🥰 و عزیزجانم بعد از تقریبا دوهفته، امشب ان شاء الله برمیگرده...
رفتم توی حیاط و از گل و گیاه و غنچه ها عکس گرفتم تا بیام و اینجا پستشون کنم.
الهی شکر 🌱
چهارشنبه، ٢۴ام بهمن ماه حوالی ساعت ١٧:٢٨
