اینکه بتونی با این ظرافت و به هر بهانه ای روزهات رو به فنا بدی و خودت منجر به عذاب بیشتر خودت بشی واقعا خیلی هنره... من فکر میکنم اگرمسابقه داشت چندین مدال جهانی میگرفتم:)
دیروزم رو به بدترین شکل زهرمارم کردم... مدام استرس دادم به خودم بی هیچ نتیجه ای.... هنوز هم نمیدونم که ملت قراره چی کار بکنن امسال... فقط امیدوارم همه چیز رو سر مسخره بازی های سنجش و این تمدید های بی پایانش و بی شرفی یه عده نبازم... واقعا فکر میکنم هیچ چیز توی کنترل من نیست...
این دوران شاید حتی از یه ذره قبل ترش، فهمیدم چه قدر برنامه ریختن احمقانه است.... plan داشتن نمیدونم شاید حتی توی این مرز و بوم بیشتر از هرجایی از دنیا، وقتی به آینده اون plan، اون deadline ای که داشته میرسی، تبدیل میشه به جوک... یه جوک بی مزه و تکراری و بی نهایت....
نمیخوام منکر همون مختصر عاملیت خودمون بشم، نمیدونم هنوز توش دو به شک هستم، ولی نهایتا حس میکنم همه چیز داره هر روز بیشتر از کنترل خارج میشه...
البته که نمیدونم... من به طرز بیمار گونه ای در راستای کاهش اضطراب و ابهام در زندگیم دست به کنترل کردن میزنم، سعی میکنم با منطقی سازی همه چیز، با پیش بینی، با بررسی همه معیار ها به جایی برسم که سیف باشه... حالا اینکه چرا این قدر دنبال این امنیت میگردم و چرا با اینکه واضح میدونم بدون ریسک ، نمیشه که نهایتا خیلی کار خاصی کرد... چرا این قدر به همه لحظه ها فکر میکنم؟چرا به همه چیز فکر میکنم؟ چرا این قدر معذبم؟
این استیصال رو توی بقیه دوستان هم میبینم... یعنی هرکسی سعی میکنه با روش خودش اون ابهام اون نمیدونم بزرگ رو برطرف بکنه... حتی شاید کل تلاش بشر برای اینکه یکی رو بالاتر از خودش پیدا کنه که بهش بگه چی خوبه چی بد، چی کار بکن چی کار نکن... ارزش چیه، واقعیت کدومه... واقعا میگم اینکه بخوای خودت رو از شر این ها خلاص کنی و آزاد باشی ترسناکه... آزادی مبهم و ترسناکه... ولی زیباست یحتمل... شاید باید بذاری یه مدت بگذره... شاید باید بجنگی... باید با میلیون ها سال تکامل، با هزاران سال فرهنگ و عرف و ... بجنگی... و خب همه اینا ذره ذره ممکنه... به یک باره نیست... شاید در نقطه ای نمود پیدا کنه ولی برای رسیدن به اون نقطه نیاز داری که سال ها قدم های ریز برداری..
دلم میخواد اگر پست ها رو میخونین نظرتونو بگین... شما حستون به حق انتخاب و ابهام چیه؟