ugly stepsister
ugly stepsister
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

روز از نو و همون حالت سابق

واقعا دلم نمیخواد امروز هم مثل چند روز گذشته هیچ فعالیت مفیدی نکنم... هنوز رتبه ها نیومده ولی امشب فردا نهایت میاد دیگه... و خب از اونجا هم یه مسیری بالاخره روشن میشه که حداقل اصلا شانس چیا رو دارم و چیا رو ندارم.. شاید اصلا اون جوری که فکر میکنم انتخاب و مسیرها متعدد نباشن... خسته ام اما گاهی یه صدایی ته ته وجودم میگه لیاقت تو خیلی بیشتر از اونیه که بخوای از جنگیدن دست برداری... اینکه نهایت سرنوشت برات چی میخواد، مهمه پس انتخاب های خوب بکن، امیدوارم باش، به خودت به اینکه از اونی که فکر میکنی پوست کلفت تری از این که اگر چیزی مربوط به هندل کردن خودت باشه خیلی خوب از پسش برمیای... درسته خسته ای الان درسته له و پهی... درسته استرس خیلی زیادی بهت وارد شده و معلوم نیست قراره چیا پیش بیاد... ولی از پسش واقعا شاید بربیای... این قدر که فکر میکنی تاریک و منفیه و احتمالات کمه و باید به هرچیزی راضی بشه هم نیست... هر روز دارم بهش فکر میکنم، البته یه ذره فقط یه ذره این چند روز استراحت دادم به خودم... صحبت کردم و دیتاهام رو جمع کردم ولی خب نهایتا یکم این فشار رو از خودم برداشتم... و این جوری که همش بخوام دنبال این باشم که جواب رو پیدا کنم یا همه چیز رو هم زمان تحلیل کنم... یکم آرامشم بیشتر شده... نمیدونم بازم فردا اینا که نتایج بیاد هم باز دوباره دوران سختی خواهد بود...به هر حال چیزی که هست اینه که چند تا فکر کنم مسئله رو باید خیلی بهشون توجه کنم یکی اینکه هرچه قدر هم دیتا از بقیه بگیرم تلاش کنم همه چیز رو کمی و عددی کنم ، تهش صد در صد از هیچ چیز مطمئن نخواهم بود... هزارتا فاکتور هست که نمیدونم تا لحظه قبول شدن و گذران دوران رزیدنتی چه جوریه... اون رو که دیگه هرچی هم بهش فکر کنم و بترسم فرقی نمیکنه... ولی خب به هرحال تا اینجا سختی کم نکشیدم، سخت ترین کشیک ها هم بالاخره گذشته... اگر چیزی این قدر عجیبه خب آمادگی براش هم غیرممکن خواهد بود... از طرفی هیچ کس نهایتا تضمینی نمیکنه اون رشته ای که ایده آله قطعا از همه گزینه های دیگه بهتره... نمیدونم شاید همینش هم خیلی کار رو سخت میکنه... درسته که تو تحقیق میکنی و اینا ولی نهایتا...

نمیدونم شایدم یه روز رفتم صبح بخش نورولوژی توی یکی دو روز ببینم که نظر رزیدنت های دیگه و همین طور جوش و اینا چه جوریه...

امیدوارم که بتونم از پسش بربیام... و اینکه کاشکی واقعا یه شانسی هم باشه یهویی بفهمم که قبول شدم همونی که اولویت اولم هست... امیدوارم نهایتا هم بتونم خودم رو زودتر جمع و جور کنم و هرچی که در تابستان امسال اتفاق افتاد بین گزینه هایی که به نظرم به ترتیب اولویت ولی نهایتا همه قابل زیستن و مطلوب هستن و اون قدر بدم نمیاد، باید تمام تلاشم رو بکنم که توی اون گزینه بهترین باشم... حتی اگر امسال قبول نشم اون گزینه هایی که میخوام رو، باید تمام تلاشم رو 6 دنگ بذارم که دیگه برم واسه طرح و خوندن مجدد سال دیگه... چون قطعا سال دیگه نسبت به الان خسته ترم و سخت تره... درسته جلو ترم از کسایی که تازه دارن شروع میکنن و تجربه هایی دارم که کمک میکنه بهم ولی نهایتا با کلی رقیب سفت و سخت و همین طور شرایط عجیب و غریب آزمون مواجه خواهم بود...

امیدوارم یکم امید برگرده به زندگیم... خسته ام از این همه اتفاق های بد... کاشکی حداقل یه جوری بشه یکم اتفاق های خوب و مثبت تری هم بیفته... اوضاع از اینی که هست مدام بد و بدتر نشه... باید حواسم باشه خیلی دل نبندم به این که رتبه ام خوب بشه... باید پایین ترین حدود رتبه رو در نظر بگیرم و اینکه یحتمل حتی اشتباه حساب کردن بعضی از سوالات به عنوان درست و نزده منجر به این بشه که رتبه ام حتی بدتر هم بشه...

راه سختی پیش روم هست... بعد از ظهرها هم که کلا بدتره حالم... انگار یه جوری میشه که این تایم ها بیشتر سختمه که خودم رو کنترل کنم... مخصوصا شب ها... حالا فردا که دیگه نتایج هم بیاد هیچی...نمیدونم...

شاید حتی امشب بیاد نتایج... به هر حال قراره هفته های آتی تا حداقل زمانی که دیگه انتخاب رشته بسته بشه ، خیلی بیشتر دوباره مجبور شم استرس بکشم... مجبور شم مدام گزینه های رو بررسی بکنم... واقعا نمیدونم چی میشه... از طرفی خب طرح هم جلو روم هست و خب اون مسیر هم راحت نیست ولی به هر حال هر کدوم از این ها بشه حداقل نهایتا از بلاتکلیفی در میام دیگه وقتی مشخص بشه حدودی چی قبول میشم یا نمیشم لازم نیست به همه چیز فکر کنم...

خدایا... برای همه مون خیرترین رو بخواه... نذار زحمت هامون پایمال شه نهایتا حتی اگر خوبی که در نظرماست فرق میکنه با اونی که برامون در نظر گرفته شده، بتونیم باهاش درست زندگی کنیم و حسرت چیزی به دلمون نمونه...

بزرگسالی داره روز به روز بیشتر خودشو نشون میده... و نمیدونم... یه لحظه هایی خیلی بی خیالم ولی یه لحظه هایی هم واقعا استرسش رو دارم... نهایتا شاید ولی یه تعادل بین کارهایی که باید بهشون فکر کنم و استرس بکشم و کارهایی که در هر صورت باید انجام بدم مثل تموم کردن پایان نامه و به فکر کارهای سلامتی و ورزش بودن که دیگه شاید فرصت خوبی براشون اگر تابستون تموم بشه نخواهم داشت... نمیدونم...

کاش زندگی میشد آسون تر باشه ولی خب میدونم چند سال دیگه برمیگردم میگم بدبخت فکر میکردی سخت ترینش این جاست... حالا بیا و ببین چه خبره...

شایدم به قول جادی فقط باید به آینده های کوتاه کوتاه و همین طور قدم های کوچیک فکر کنیم و خلاصه که نهایتا با اندکی دور اندیشی ولی خب چو فردا شود فکر فردا کنیم...

بزرگسالیاسترسبلاتکلیفی
در حال دست و پا زدن و مواجه با واقعیت شخصی و جهان اطراف تلاش برای گزیده نشدن از یه سوراخ برای بار چندم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید