ویرگول
ورودثبت نام
ugly stepsister
ugly stepsisterدر حال دست و پا زدن و مواجه با واقعیت شخصی و جهان اطراف تلاش برای گزیده نشدن از یه سوراخ برای بار چندم:)
ugly stepsister
ugly stepsister
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

شرم در پاسخ به خشم

بعد از خیلی وقت هست که برگشتم... یا فرصت نمیشد بنویسم یا کشش نداشتم و همیشه هم این قدر افکارم آشفته و شاخه به شاخه و بدون سیر منطقی هست که نمیدونم چه شکلی بیانشون کنم... شایدم این یه جور حقه مغزم برای فرار و روبه رو نشدن با واقعیت هاست.

این مدت با خیلی چیزا سر و کله زدم، با قضاوت آدم ها با سوالات بی پایانشون، با یه حسی از این که مدام فکر میکنی یه چیزی داره میشه در مورد تو یه سری مکالمه هایی میشه که تو ازشون خبر نداری... یه جور حالت توهم توطئه... گاهی خیلی آدم زیادی فکر میکنه بقیه درمورد اونه که دارن حرف میزنن

یا مثلا حرف هم بزنن اصلا... خب میخوای چی کار بکنی؟ میشه تغییرش داد یا مثلا خیلی قراره حرف های شمسی و قمر در مورد تو فرقی بکنه...

به هرحال چرند هم کم نشنیدم... کم لطفی از هم کم ندیدم.

این هفته تراپی جالب بود یعنی یه سیری داشته که برای خودم یه جورایی بعد از مدت ها حس کشف رو داشت. حقیقتا هفته های گذشته از کم لطفی های دوستانم به خودم گفتم. از این که انتظار داشتم که با توجه به اینکه من به هر مناسبت و غیرمناسبتی سعی میکنم هر از چندگاهی هم خوشحالشون کنم با یه هدیه کوچیک در حد وسع و توان خودم هم اینکه برام خیلی مهمه که مناسبت های ویژه مثل تولد فارغ التحصیلی شروع به کار و رزیدنتی و اینا حتما شده یه یادگاری کوچیک براشون بگیرم و ببینمشون تا بدونن که برام عزیزن، دستاورد هاشون برای من هم مهمه و خوشحالم از این مراحل جدیدی که براشون اتفاق می افته... چون فکر میکنم کارها نهایتا یه تایم مشخصی دارن مخصوصا توی مواردی که مثلا اون رویداد فقط یه بار اتفاق میفته...

و بعد خلاصه که گفتم از این به تراپیستم که آره من مثلا از فلان دوست صمیمی ام انتظار داشتم که وقتی نتونست دفاع رو بیاد یا مثلا هرچی، وقتی منو میبینه بعد از این همه اتفاق که برام افتاده و قبولی و اینا حداقل در حد شده یه شاخه گل، یه دونه کتاب کم حجم کوچک ترین نشانه ای بده که بابا منم برای دستاوردهات ارزش قائلم، تو که بلافاصله در اولین فرصت برای من هدیه گرفتی به نشانه احترام و محبت، منم برات جبران میکنم... ولی اصلا انگار که نه انگار... بارها این فکر رو نشخوار کردم، و سعی کردم بی انصاف نباشم، سعی کردم منصف باشم همه چی رو با هم قاطی نکنم و هزار تا سناریو چیدم که توش اون حق داشته و پلن داشته یا هرچی... ولی نهایتا خب به مرور که میبینی نه خبری نیست، با خودت میگی که آره شاید ماجرا چیز دیگه است.

بعد مسئله به این جا ختم میشد که خب آره، حالا من چرا این قدر از بیان کردن این ماجرا شرمم میاد... از اینکه برم به اون دوستم بگم؟ چرا کلا من برای هرکاری که میکنم هزاران بار عذرخواهی میکنم، چرا همش دارم فکر میکنم نکنه دارم یه کاری میکنم که خجالت زده بشم بعدش؟

بحث این بود که خب الان تو میگی میدونی که توی این قضیه حق با توعه و به گواه چیزی هم که تعریف کردی حق با توعه، حالا پس چرا هنوز همچنان میگی نه نمیگم، یا مثلا یه شکی داری و همش معذبی؟ انگار که در یک لایه میگی میپذیرم که حق دارم رنجیده بشم ولی از اون ور باز انگار یه چیزی هست که نشون میده تو باور نداری... چون در عمل داری عملا بازم نمیگی، خجالت میکشی و فقط توی خودت میریزی؟

بعد برگشتیم به باورهام ، که انگار مثلا من وظیفه دارم و این جور درسته که یه آدم خیلی خفن و بامرام، با معرفت، صاحب کاپ اخلاق باشم... انگار میگفت که تو در پشت این ماجرا، یه جور خودشیفتگی اخلاقی داری یعنی فکر میکنی که اگر این کار رو نکنی، گلایه نکنی، اعتراض نکنی، خیلی شخصیت وارسته و والایی داری.... و این اون زیر هست و ریشه هاش باید جست و جو بشه که یعنی مثلا چه کسی به تو این رو در کودکی یا نوجوانی القا کرده؟ مثلا مذهب، خانواده، دوستان، عارفی پیروش هستی؟ یه همچین چیزی... و در واقع تو داری اون زیر یه سودی میبری از نظر روانی برای همین هم مدام سوال میشه ازت بحث رو کلی میکنی و ازش تفره میری و زیر این رفتار یه جور نقش قربانی بودن هم هست که فکر میکنی خب همینه دیگه من همین جوریم چی کار میشه کرد و در واقع پذیرفتن عاملیت خودت در انتخاب هات، برات سخته و ازش تفره میری....

بعد ازم پرسید چرا نمیگی؟ از چیزی میترسی؟ بعد من براش توضیح دادم که من نگران این هستم که وقتی مطرح کنم بعد کم کم اونم چیزهایی رو مطرح بکنه و خب به جای اینکه در حالت نرمال، بگم خب راست میگه و درست میگی من اون جایی که تو میگی اشتباه کردم حق با توعه و حداقل علم به این داشته باشی که چرا طرف همچین کاری رو کرده، به جاش من میترسم که مثلا چیزی بگم یا مثلا حرفی بزنم که بعدا پشیمون بشم چون حس میکنم بسیار impulsive هستم... در نتیجه یک نوع reaction formation افراطی شکل گرفته در من که میام و از ترس اون امکان پرخاش، یه شرم افراطی رو تجربه میکنم، که چون میترسم اون بروز پیدا بکنه به جاش پیشاپیش عذرخواهی میکنم و از اون حس خشم و پرخاشجویی در درونم دچار خجالت زدگی میشم...

میگفت زیر این ماجرا ممکنه ( هنوز خب تحلیل نکردیم کامل و ادامه داره در جلسات بعدی) که یک فردی هست که پرخاشجو و پرخاشگر و عصبی هست... این خشم میتونه ناشی از این باشه مثلا در مورد مثالی که زدم که چرا این آدم ها من این همه براشون تلاش میکنن نمیبینن؟ چرا این قدر بی انصافن؟ چرا محبت سرشون نمیشه؟ و خب بعد از طرفی میگی که من اگر این خشم و عصبیت بروز پیدا کنه ممکنه اون آدمه بره و از طرفی من برای ادامه حیات به این روابط احتیاج دارم در نتیجه یه تعارضی پیش میاد در تو که همزمان نیازمند افرادی باشی که بهت خوبی نمیکنن... و از این حیث به خاطر اینکه ترس داشته باشی که خشمت بروز پیدا کنه، پیشاپیش دچار شرم میشی و مدام معذرت خواهی میکنی یا فکر میکنی حق با اون هاست....

برام جالب بود چون آره.. خیلی اوقات خشم احساسیه که در موارد مختلف حسش میکنم، از زمانی که به حرفم گوش داده نمیشه، تا زمانی که اون ری اکشنی که میخوام رو نمیگیرم، تا زمانی که میبینم بی انصافی شده در حقم... و خیلی اوقات معترض نمیشم چون حس میکنم مثلا الان یه فاجعه میشه، یا مثلا میترسم که اگر بگم خیلی ناراحت شدم بعد همین جوری سیلی از کلمات بیاد بیرون خشمی بروز پیدا کنه ویرانگر... حالا اینکه این خشم ها در موارد مختلف از چی و کی هستند و از کجا میان... خودش مسئله ای هست که باید در هفته های آینده در موردشون صحبت کنم با تراپیستم

از فردا عملا سال یکی رزیدنتی شروع میشه.... باید سعی کنم برنامه هام رو همین الان که دارم میچینم هرچند مینی استپ ولی پیش ببرم... سال سختی پیش رومه... و امیدوارم بتونم از پسش بربیام و به امیدخدا خودم رو و جایگاهم رو توی این رشته پیدا کنم... برام مهمه که کمتر بترسم... ازاینکه ضایع بشم، از اینکه الکی خودم رو عقب بکشم و تجربه نکنم... کما اینکه نهایتا گیر میفتم و خب دلم میخواد پزشک با مهارتی باشم.... میخوام همین روند نترسیدن رو در روابط و زندگی ام هم بیشتر پی ببرم... بیشتر تلاش کنم که جسور باشم و کشف کنم و پیش برم... ایده هام رو فراموش نکنم و خودم رو با کمال گرایی گیر نندازم... امیدوارم این فصل جدید از زندگیم که پر از چالش هم هست، شروعی باشه برای زندگی بهتر

خشمفارغ التحصیلیکمال گراییروانکاوی
۳
۰
ugly stepsister
ugly stepsister
در حال دست و پا زدن و مواجه با واقعیت شخصی و جهان اطراف تلاش برای گزیده نشدن از یه سوراخ برای بار چندم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید