هر انسانی بوی خودش را دارد ...
صبحی دیگر ؛
.
.
.
.
من با چشمانی کنجکاو صدایت میزنم
و تو
بی اعتنا از صدا زدن هایم ، بی اعتنا از فریاد های از سر دلخوشی ام ،
مرا به دنبالت روانه میکنی ،
من به دنبالت می آیم بی آنکه بدانم به کدام سو میرویم ، و تو
تکه پارچه ای که بر روی چشمانم بسته بودی را می گشایی و
من از خواب تابستانی ام بیدار میشوم بی آنکه بدانم به کجا رفته بودم ،
چشمانم را باز میکنم و صبحی دیگر را آغاز .

پ.و : بدان هیچ دلیلی صبح زیبایتان بخیر ??
مطلبی دیگر از این نویسنده
آخرین خط
مطلبی دیگر در همین موضوع
فردا صبح، رو به دریا
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
روزنه