آخرین خط تصویر ریل های قطار در تاریکی شب همانطور بود که تصورش را میکردم ، همانطور ساکت و خاموش ، سنگ ریزه های میان ریل ها حس خاموشی ای در آدم بوجو…
من بازمانده ای در شب های پاییزی هستم، من همان بازمانده از شب های پاییزی هستم همان کسی که شب ها با بیست دقیقه دو سرعتی و دو دقیقه پلانک زدن خودش را از پای در می آورد و بعد از حال…
برای پِدی??☘? حتی فکر نبودت هم خیلی بده ، حالا که دارم فکر میکنم تو از صد تا آدم هم بهتری ، وقتی بغلت میکنم وقتی باهات حرف میزنم و…
امواجی خروشان ? لیوان قهوه ات را بردار و جرعه ای از آن بنوش آری بنوشش گرچه کمی تلخ است ، کتاب دست نخورده ات را ورقی بزن و شروعش کن ،…
خودت باش ، بگذار بگویند دیوانه شده بگذار بگویند هنوز بزرگ نشده بگذار بگویند عقل ندارد بگذار بگویند بچه است بگذار هرچه دوست دارند بگویند ،تو باید خودت…
گل هایی که در دستانش بود ، میتوانستم بگویم در چهره اش جمله ی ( حالا چی میشه بخری ؟ ) به وضوح دیده میشد ، پسرک با چشمانی عجیب و گنگ به من نگاه میکرد و…
صبحی دیگر ؛ من با چشمانی کنجکاو صدایت میزنم و توبی اعتنا از صدا زدن هایم ، بی اعتنا از فریاد های از سر دلخوشی ام ، م…
نخند ، چرا داری میخندی؟؟ نخند ، اصلاً خنده نداره ، تو چرا داری میخندی ؟- خب چیکار کنم ؟نمیدونم ، اما اصلاً خنده دار نیست ،- نمیتونم ، چرا نباید بخندم ؟بخند اما نه ب…
بی هیچ برگی ... بالاخره یک روز ، یک جایی ، تو یک مکانی ، میفهمی که باید بعضی اوقات فقط ایستاد و نگاه کرد ، چون نزدیک که بشی همه چیز متفاوت میشه ، باید از د…