saba·۶ ماه پیشبی تو ...بی تو ، آرام ، آرام ، سرم را از روی شانه هایت بر میدارم . باورم نمیشود ! قبولش نمیکنم ! زندگی ام را ! چشمانت را ! آغوشت را ! و اکنون چه بای…
saba·۲ سال پیشکوچه شماره ۱ ?صبح یکشنبهبیرون میروم اما سریعتر از همیشه به سمت خانه بازمیگردم با گام های بلند قدم بر میدارم و دستم را روی قلبم فشار میدهم ضربان قلبم تند…
saba·۳ سال پیشآخرین خطتصویر ریل های قطار در تاریکی شب همانطور بود که تصورش را میکردم ، همانطور ساکت و خاموش ، سنگ ریزه های میان ریل ها حس خاموشی ای در آدم بوجو…
saba·۳ سال پیشمن بازمانده ای در شب های پاییزی هستم،من همان بازمانده از شب های پاییزی هستم همان کسی که شب ها با بیست دقیقه دو سرعتی و دو دقیقه پلانک زدن خودش را از پای در می آورد و بعد از حال…
saba·۳ سال پیشبرای پِدی??☘?حتی فکر نبودت هم خیلی بده ، حالا که دارم فکر میکنم تو از صد تا آدم هم بهتری ، وقتی بغلت میکنم وقتی باهات حرف میزنم و…
sabaدرعتیقه فروشی احساسات·۳ سال پیشامواجی خروشان ?لیوان قهوه ات را بردار و جرعه ای از آن بنوش آری بنوشش گرچه کمی تلخ است ، کتاب دست نخورده ات را ورقی بزن و شروعش کن ،…
saba·۳ سال پیشخودت باش ،بگذار بگویند دیوانه شده بگذار بگویند هنوز بزرگ نشده بگذار بگویند عقل ندارد بگذار بگویند بچه است بگذار هرچه دوست دارند بگویند ،تو باید خودت…
saba·۳ سال پیشگل هایی که در دستانش بود ،میتوانستم بگویم در چهره اش جمله ی ( حالا چی میشه بخری ؟ ) به وضوح دیده میشد ، پسرک با چشمانی عجیب و گنگ به من نگاه میکرد و…
saba·۳ سال پیشصبحی دیگر ؛من با چشمانی کنجکاو صدایت میزنم و توبی اعتنا از صدا زدن هایم ، بی اعتنا از فریاد های از سر دلخوشی ام ، م…