من همان بازمانده از شب های پاییزی هستم همان کسی که شب ها با بیست دقیقه دو سرعتی و دو دقیقه پلانک زدن خودش را از پای در می آورد و بعد از حال میرود ، همان آدمی که خنده هایش هیچوقت تمام شدنی نیست همان که فکرش را نمیکردی بزرگ شود ، همان کس که سکوتش عجیب ترسناک است ، من همانی هستم که تصور میکردی از گریه های شبانه ات خبر ندارد ، همان که میتواند بگوید میدانم چه میگویی ، همان کسی که با او مسابقه دو می دادی و میبردی و من برخلاف همیشه از بردنت خوشحال میشدم ، من همانی هستم که وقتی اولین هدیه تولدت را برایت میگرفتم نمیدانستم که تو هم همان را برای من میگیری و اما امان از زمانی که مرا برای درس خواندن بلند میکردی و من بلند نمیشدم و هنوز هم همینطور است،
می خواهم بگویم من را ببخش اما این را بدان که این آخرش نیست و من به بودنت برای همیشه احتیاج دارم و خواهم داشت ?
پ.و : در رابطه با عکس بگم که چند وقته پیش رفته بودم گلخونه و با یه چنین تصویری مواجه شدم و فهمیدم برای اینکه ریشه های گلای بامبو سرما نخورن اینطوری با مشمبا بستنشون و در اونا مقداری آب ریختن و خیلی جالب بود و گفتم با شما به اشتراک بزارم ?