خاطرات خوب وبد ،دعاکردن،فریادازسرخشم و ناتوانی ،ادعونی استجب لکم ، چقدرارزشمند می شوند همین هاوچقدرخنده دار.
وقتی توی اون حالت درماندگی و غصه چه ضجه ای زدم واز خدا خواستم فراموش کنم ،یعنی میشه؟ چیزی یادم نیاد؟
فکر نمیکردم این دعا برآورده بشه .چرا این همه دعاهای دیگه کردم برآورده نشد ، این یکی!!!!
مثل نفرینی ،بلافاصله اجابت شد .گاهی ناخواسته و ندانسته نفرینی رو فعال می کنیم وکلیدش روبه کائنات میفرستیم وواقعن نمی دونیم چیه.
من دچاراین نفرین شدم،عجیب فراموشی بهم دست داده ویا میده طوری که از خدا میخوام این نفرین روبرام باطل کن.
اینو داداشم بهتر متوجه شده،چون هرچی ازم میپرسه میگم فراموش کردم
اسم کتاب هایی که خوندم،شعرهایی که حفظ بودم وتوی مدرسه مدام مشاعره داشتیم زنگ تاریخ ادبیات من و یکی از دوستام مدام مساوی میشدیم ،اون همه شعر،پر،اسم نویسنده ها وهرچی فکرش رو بکنید خوب یا بد یادم رفته وهرازگاهی چیزایی یادم میاد ولی به سختی.
قدرت دعا و نفرین رو الان به خوبی درک میکنم ،اونم چه جور.
این فراموشی گاه و بیگاه منم شده طنز(جوک)برای خودم.