Sattar
Sattar
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

چند در یک:!؟؛،.

رفته است، با اینکه دیگر کالبدی ندارد، همه را از آن من کرد؛
نرفته!، به دور دست نرفته، درون من مکانی امن پیدا کرد، شاید مکانی امن بودم که رهایم کرد، همیشه همین است؛ ولی خوش‌شانسم چون تازه حس کامل بودن میکنم.



به هر صدایی گوش میدهم مخصوصا صدای مغزم؛ بدون تمرکز، بدون تعهد، بدون تمسخر، واقع، میبیند مانند خودم، ولی متاسفم به آن صدا هم اعتمادی ندارم.

همچنان... به هر صدایی گوش میدهم، دنبال روزنه‌ای میگردم، اگر روزی غیب شدم بدان که از همان روزنه‌ای که یافته‌ام فرار کرده‌ام.



چه کسی به دنبال خیر من است؟
آن کس که صدایی درونم ایجاد میکند،
یا آن کس که جسم دارد و در حال تقلید است؟



حیف که امیدم را امیدوارانه امیدوار کرده‌ام...



متاسفم...
بگذرد یا نگذرد؟
من خودم به جای یک باتری قلمی، دو باتری قلمی در ساعت جا داده‌ام، بگذرد فقط، زود بگذرد؛
باتری‌ها خراب شده‌اند، شاید هم پوسیده، به لطف مکان، هر چه هست همان بازتابم را درون زمان نشانم میدهد.



میخندم در جمعی که می‌گریند
میگریم در جمعی که می‌خندند
دیوانه منم یا آن‌ها؟



چه چیزی مهم تر از همین لحظه‌ی حال است؟
نمی‌یابی دیگر.
همه چی را عابران برده‌اند، باد فقط بهانه بود...



تمام اطراف را خشکی در بر گرفته، آفتاب می‌کوبد، کویر شلاق میزند، آدم با اسلحه‌ی زبانش دیگری را میکشد، گرم است، همین چتر میتواند جلوی دیگران را بگیرد و ما را از همه دور بدارد؟

ساعتتابستانصدای درونامیددیوانه
میخواند و می‌نویسد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید