3/141592653589. این اعداد رو حفظ کن و سعی کن که یادت نره.
نه مهمه نه واجب، فقط شاید باعث بشه مقداری پهنای باند مصرفی مغزت بالاتر بره.
حفظی؟ بگو. نگاش نکن، 3/141592653589
لعنت بهش! حفظ نبودم ولی نمیخواستم که بهت دروغ بگم.... راستش.... من نگاه کردم، شرمنده. جبرانش میکنم.
میخوام یکم چرند بگم و بعد دوباره تلاش کنم ببینم حفظم یا نه، ولی قبلش بزار یه نگاهی بندازم بهش که اینبار حتمی حفظش کنم:
3/141592653589 ، 3/141592653589 ، 3/141592653589 ، 3/141592653589 ،
حله! چرند گویی رو برات شروع میکنم.
هفتهی پیش با رفیقام رفته بودم بیرون، خیلی خوش گذشت.... خب به تو چه؟ بزار یه چرند دیگهای رو شروع کنم.
یه خاطره میگم، جالبه. یادمه وقتی 5 ساله بودم رفته بودم پارک، با اصرار زیاد سوار تاپ شدم. چرا اصرار، چون وقتی تاپ میرفت بالا من شروع میکردم به گریه کردن. بگذریم، سوار تاپ شده بودم، با اصرار، پس حق نداشتم که گریه کنم و یا جیغ بکشم. پدرم منو با دستاش بلند کرد که منو بنشونه روی تاپ، اینجا با خودم فکر کردم که بهتره قبل از اینکه بره پشتم و منو هُلَم بده، شروع کنم به جیغ زدن. دهنمو باز کردم... ولی دیر بود، من روی هوا بودم، جیغ نکشیدم ولی از ترس گریهم گرفت. ولی دمش گرم چون تند تند بالا پایین میرفتم، اشکام پَرت میشدن و چشمام خشک شده بود. خدایی یه بار هوا، جونمو خرید. وقتی که از تاپ پیاده شدم، حس کردم هنوز دارم عقب جلو میرم. گفتم بابا میشه دستتو بگیرم؟ خلاصه دستشو گرفتم و یه دور پارکو قدم زدیم. این خاطره واقعا چرند بود. ولی قرار بود چرند بگم، نه خاطره... یادم نبود. بزار ببینم اعدادو حفظم... 3/1415
تا اینجاشو مطمعنم.... ولی عدد بعدی رو یادم نمیاد... 3 بود یا 4؟ یدونه 9 هم داشت...
ولش کن بزار یه چرند دیگه بگم شاید یادم اومد..
وقتی راهنمایی بودم، قرار بود اَزمون امتحان املا بگیرن، همون دیکتهی خودمون. ترم اول، 12 تا درس! خدا به فارسی برکت بده، درساش به تعداد کل سالهای تلاش فردوسی بود. بیخیالش گذشت. ما دفترارو باز کردیم، منم فقط درس یکشو خونده بودم، دقیقا یادم نمیاد که چی بود ولی اگه اشتباه نکنم.... شعر بود... آره.. شعر بود. معلم شروع کرد به خوندنِ یدونه داستان که برام غریب بود. یدونه نگاه انداختم به معلم دیدم با جدیت تمام داره کلمات بعدیو میخونه که انگار خودش اون داستانو نوشته. بین هر کلمه یه مکث هم میکرد. یه نگاه انداختم به بغل دستیم، دیدم اونم داره منو نگاه میکنه. گفتم بلد نیستی؟ گفت نه نوشتم منتظرم معلم کلمه بعدیو بگه، گفتم ایولا... حالا کلهتو بنداز پایین داره کلمه بعدیو میگه. یه نگاهی انداخت که.... ولش کن، میگفتم.. کلمهی بعدی، کلمهی بعدی، گفتو گفت. چندبار میخواستم برم زیر میز که مثلاً من تو کلاس نیستم ولی حیف که دوتا ردیف جلویمون غایب کرده بودن، مشخص میشد اگه میرفتم زیر میز نه؟ نمیدونم. هنوزم این سوالو از خودم میپرسم. املا تموم شد ولی من امتحان ندادم، به جاش یدونه طرح زدم با مداد B6، که کل کلاس زنگ تفریح تعجب کرده بودن، میگفتن پیکاسویی برای خودت. بنده خداها اسم همین یدونه نقاشو بلد بودن. معلم؟ اون زنگ بعد فهمید که دفترمو بهش برای تصحیح ندادم و به جاش طرح زدم، ورقه طرحمو به اسم اینکه میخواد ببینه ازم گرفت، ولی بعدش پارهش کرد. دیگه یادم نمیاد که بعد از اون اتفاق طرحی زده باشم... عجب خاطرهای بودا... اوع اعداد 3/14.... بقیه رو یادم نیست که...
با احترامِ ویژهای که رو عدد پی دارن(داریم) ولی گور باباش...
شاید بشه لحظاتی که گذشتِ رو با دید ریاضی محاسبه یا پیشبینی کرد، ولی من..ورق نقاشیم پاره شده...
خب! چرندم تموم شد، فقط 3/14 رو یادمه! همون کفایت میکنه.
بیا یدونه چرند تو بگو، بزار با چرند گویی امروزو به دیروز بسپریم.