امروز روز مهمیه. هم استرس دارم هم نه. تا قبل اینکه به مدل مسخرهی خودم دعا کنم و پشتبندش سه بار بگم "خواهش میکنم" ، استرس داشتم. اما الان نه. هر وقت اینکار رو میکنم همه چی خودش درست میشه. واسه اون نیمچه استرس باقی موندم اینارو مینویسم..
از چت جیپیتی خواستم براساس شناختش از من یه فیلم ایرانی بهم بگه که فکر میکه ممکنه بپسندمش=| تا برم ببینم و این دو ساعت خالی صبحم رو بگذرونم. ببین پیشنهاداش بد نبودا ولی خب نمیدونم چه بُعد از شخصیت من علاقه داره ساعت هفت صبح امروز کلاهقرمزی ببینه؟ خب آره اگه یه زمان دیگه بود چرا که نه ولی آخه الان؟ شهِ چه ناختی واقعا؟
ازش ناامید شده بودم که یهو یادم افتاد بهترین گزینه برای الان فیلمیه که هیچوقت ندیدمش و هر بار که میخواستم ببینمش مامان میگفت دیدیش یادت نمیاد. که خب گیریم که دیده باشم الان اگه دوباره ببینمش چه اشکالی داره؟ پس رفتم و " در دنیای تو ساعت چند است" رو پلی کردم و ظرف آبنباتارو گذاشتم جلوم.
**هیچ وقت نفهمیدم بقیه هم اینجورین که آبنباتای بنفش و آبی و قرمز و صورتی به ترتیب از بقیه واسشون خوشمزه تره، سفید خاصه، نارنجی معمولیه، زرد گاهی وقتا خوبه و سبز آخرین آخرین آخرین انتخابه؟ اصلا ربطی به مدل و برندش نداره احساس میکنم همیشه براساس رنگ باید قضاوتشون کرد!!
خب متاسفانه الان که دیدمش دلم میخواد برم رشت! کل ارتباط این چند وقتم با رشت، فقط شهابِ (فحشهای رکیک) بود . و وقتاییم که باهاش حرف میزدم احساس میکردم وسط یه خواب بعد از ظهریِ زمستونی چرت و پرت بیمحتوام. اه اه.
چند ماهی هست دنبال یه سری از فیلمای بچگیم میگردم. احساس میکنم هیچوقت قرار نیست پیداشون کنم و این غمگینم میکنه. کاش منم یه روز یه فرهادی بیاد جلوم همشونو از داخل چمدونش در بیاره و بگه بیا اینارو تمام این سالا نگه داشته بودم. بعد منم بشینم رو همون مبل حوری و همچنان که ظرف آبنباتا تو دستمه فیلمِ یه کت مردونه متحرک خاکستری رو ببینم که داره میرقصه و از اینکه کت باباشو کش رفته و با کاموا سیبیل و ابرو گذاشته و به قول خودش گریمش خیلی حرفهایه کیف میکنه. بعدش فیلم اسکیتسواریشو ببینم. فیلم وقتایی که میگفت: سلام بینندگان عزیز . و یا فیلم وقتایی که جلو تلوزیون میایستاد و تیتراژ سریال روزی روزگاری رو میخوند.
کاش .. کاش همه چیز یه جور دیگه میشد. مثلا بابا و مامان خیلی زوج خوشبختی میبودن، دور و برمون پر از آدمایی نبود که تنهاترمون میکنن، کاش ارتباط با مردا انقدر تصنعی و کپی شده و یکنواخت نبود و من احساس عذاب وجدان نمیگرفتم بابت رفتارم، کاش شهاب انقدر کاراکترش مزخرف نبود، کاش آدما انقدر پوچ و توخالی نبودن. و کاش ذوق درون اون دختربچه رو به گند نمیکشیدن.
فکر کنم وقتشه شهاب رو هم بلاک کنم. خداروشکر دیگه عذاب وجدان نمیگیرم. و بازم خداروشکر که اینیکی قرار نیست فردا تو بام یا هر جای دیگهای جلوم سبز بشه!
امیدوارم اتفاقات امروز به بهترین شکل پیش بره.