از فواید حرز امام جواد، مسلماً خیلی شنیدین!دفع شیاطین،ارواح خبیثه،بلا،فقر،چشم زخم و...
خب حالا مثلا، من با ارواح خبیثه چه مشکلی داشتم یا اونا چیکار به کار من داشتن که من، حرز لازم بشم؟جواب مامان من:نه ،حالا خوبه داشته باش!
یکیش تو کمدمه، یکی دیگه هم بهم هدیه دادن.ناخودآگاه یه مکالمه ی خیالی تو ذهنم شکل گرفته تحت این عنوان:
امام جواد:آقایون،داداشای خبیثه و بد!گفته باشم دور این دختر بیاین، من میدونم و شما.اینجی واس ماس!
یکی از ارواح خبیثه با پوزخند رو به امام:تاریخِ روز رو چک کردی؟قمر در عقربه!پس مال منه امروز.
امام دوباره میفرماید:خب نه این دختر دو تا حرز داره، حرز اثرش دوبرابر میشه!
روحِ نامسلمانِ بدکاره:خب! تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود.به هر حال امروز قمر در عقربه و هیچ حرزی اثر نداره!با اجازتون پس.
چرا به همچنین چیزی فکر کردم؟چون مامانم تازگیا بهم گفت روز قمر در عقرب حرز امام جواد هم تاثیری نداره و خیلی روز بدیه!
انجام این کار ها نه حس خوبی بهم میده نه حس بد!
خنثی ام!برام فرقی نداره، صرفاً برای این دارمشون؛ که خیال مامانم راحت باشه و حداقل اون آرامش داشته باشه از بابت من.
من هر بار مریض میشم، خیلی بد مریض میشم و بهتر نمیشم مگر با سِرُم و آمپول.
یبار از این بارها، قرار بود خالم بهم سرم بزنه. یادمه دو تا هم سِرُم زدم؛ البته که چه فایده؟کل سرم دریافتی رو گریه کردم و تا صبح بیدار موندم. بگذریم!
مامان بزرگم رفت سر کوچه، یه تخم مرغ شکوند اومد و گفت:
برای رفع چشم زخم بود مادر!چه چشمِ بدی هم خوردی واییی!
من همونطور پوکر:آها آها!عه بخدا؟
در همون حین مامانم:مریم بیا این شال رو سر کن،بدیم عمت، برات چشم نظر بگیرن!
خالم با افسوس:آخ آره مریم!دوباره این صورت کوچیک شده!
من تو ذهنم: دوباره بحثِ صورتِ من!چیکار دارین اخه؟حس میکنم قشنگ تر شدم اصلا!
خلاصه که خیلی خانواده ی فانی دارم، من که خندم میگیره و نمیتونم خودمو کنترل کنم؛ ازین بابتم خیلی اوقات فکر میکنن دارم مسخره میکنم.
خب بابا جالبه،نمیدونم چطور درک نمیکنین!
از علاقه وافرِ من به گربه سیاه هم که آگاهید، ندونید هم از پروفایلم مشخصه!
تو مشهد یه گربه سیاه دیدم و ذوق زده سعی در ارتباط گرفتن باهاش از بالای درخت بودم، که مامانم گفت: وای خدا!مریم بیا!گربه سیاه آخه؟
تو مشهد یه گربه سیاه دیدم و ذوق زده سعی در ارتباط گرفتن باهاش از بالای درخت بودم، که مامانم گفت: وای خدا!مریم بیا،گربه سیاه آخه؟
گربه هه تا نگام کرد، گفتم:اوکی پس بای پیشیِ عزیز!
یه مقداری جلو رفتیم یدونه دیگه دیدم با این تفاوت که دست و پاهاش یکم سفید داشت.اونم خوشگل بود!
دو قدم دیگه که رفتم یکی دیگه دیدم و واقعا جلوی خودمو گرفتم که جیغ نزنم!
من و سه تا گربه سیاه، تو یه شب؟