بعد از خوندن برای نمونه و کنکور، این سومین دوره ایه که دارم فکر میکنم تهش قراره چی بشه یا چیکار کنم.
به نتیجه ای هم نمیرسم.با خودم میگم شاید چون اطلاعات خیلی کمی راجب رشته ام دارم، اما امید چندانی ندارم که به چیزی که میخوام برسم.بخشیش هم برمیگرده به اینکه من هنوز شک دارم اگه ریاضی میرفتم چی میشد؟
من حتی به این مسیر هایی که اومدم هم شک دارم.اگه ریاضی بهتر میبود چی؟
تجربی که خیلی سخت میشد و هنر هم که به عنوان رشته قبولش نداشتم اما هنوزم بعضی کلاسای هنری رو دوست دارم،خیلی هاش از جمله خیاطی و کیف دوزی رو هم دوست نداشتم.
چیزی که بیشتر منو یاد اون دوران نفرت انگیز میندازه درساییه که محتاج ریاضی ان و من چون پایه ام به کل و به خاطر رشته ام ضعیفه، مجبورم بیشتر از بقیه زمان بذارم براش.اونم فقط برای پاس شدن نه چیز بیشتری!
رشته های ریاضی یا حتی تجربی کلاسمون خیلی راحت ترن.
همه اینا باعث میشن به فکر تغییر رشته بیوفتم با اینکه میدونم فرق خاصی نمیکنه، اما اصلا به چه رشته ای؟مگه چیز دیگه ای دوست داشتم؟
از یه طرف دیگه میگم ولش، برم کار کنم!ولی خب اونم چه کاری اخه وقتی رشتمم نمیدونم دوست دارم یا نه و از حوزه های درسی و کاری اش که دوست دارم سر در نمیارم که برم مهارت های مورد نیازش رو یاد بگیرم برای هر کدوم.
تو بحث کار، یه چیز دیگه هم مانعم میشه!اینکه من دخترم و تقریبا من هیچ خانومی رو ندیدم از کار کردن راضی باشه و با هر کدوم صحبت میکنم میگن:
«ما که پشیمونیم»یا« هیچ وقت زن نباید کامل خرج خونه رو بده»
از یه طرف دیگه میگم اوکی اصلا با اینکه معیاری ندارم و تنها تعاملم با جنس مذکر به ارتباطم با پشه ها محدود میشه ازدواجم کردم؛ بالاخره که میخوام بچه بیارم!خب بچمو کی بزرگ کنه؟۲سال اولو چطور پیشش باشم؟کدوم کاری ۲سال اول مادر پیش بچشه جز فرهنگیان؟
یادمه همون ترم یک، دوستم که روانشناسی بود خیلی مصمم میگفت:« من میرم فرهنگیان، روانشناسی نه در حینش میتونی کار کنی نه آینده داره.نمیدونم دارم چیکار میکنم»
منم در جواب میگفتم خب عزیزم منم همینم یعنی منم باید برم فرهنگیان چون فعلا کار ندارم و آیندمو نمیدونم؟
تا آخرین خبری که ازش دارم حالش خوبه و میگه راضیه و رشتش رو دوست داره!
خب حالا دارم بهش فکر میکنم شاید، شایدم نه!شایدم باید ابهام اش رو تحمل کنم و اگه تا آخر لیسانس علاقه امو پیدا نکردم پاشم برم فرهنگیان یا بانک!
از هر دوشم متنفرم ولی خب چه میشه کرد وقتی نمیدونم چه کنم؟
اینکه چرا نویسندگی رو به عنوان شغل در نظر نمیگیرم هم نمیدونم.شاید چون قبلا زیادی خورده تو ذوقم، این کم فعالیتی هام باعث میشه فکر کنم شاید به دردش نخورم.
در کل یکی از مزخرف ترین دوره های زندگیم رو دوباره دارم تجربه میکنم و میدونم در آینده هم ممکنه بهش بربخورم و زیادی از فشارش خسته ام.
تابستونی به سرم زده بود چند تا طراحی ام بکنم آروم شم و خب دوستش دارم. احتمالا برای بعضی از پست هام مرتبط با موضوعش طراحی هام رو هم بذارم و خب خوب و بد و سم بودنش رو باید تحمل کنین مثل تصاویر بالا.
اولین تصویر رو خودم کشیدم و دو تای بعدی منبع کپی ام هستن.دو تاش هم اسکرین هام از اینستا بوده و الان نمیدونم این پیچ هایی که تو عکس آیدی شون نوشته شده اصلا وجود دارن یا نه.