Maryam
Maryam
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

روز دانشجو

روز دانشجو رو به تمام علافان و بیکارانِ سردرگم تبریک میگم.

دلیل نام گذاری این روزم که دبیرستان خوندین!

یه سری دانشجو که شکایتشون این بود:«آغا،مگه نمیگفتین ما با بریتانیا رابطه ای نداریم؟پس رئیس جمهورشون اینجا چیکار میکنه؟»تظاهرات کردند و سه تاشون کشته شدند، و بقیشون زخمی!

بعد از اونم هرسال دانشجوها تظاهرات میکردن.

۷۰سال پیش،شاید روز دانشجو مهم و مفید بوده،اما الان؟!؟

چه اهمیتی داره؟اصلا چیکار میکنن برامون تو این روز که یادمون بیوفته،اندازه نخود خوشحال شیم؟

مخصوصا که دیروز برای من خیلی پر استرس بود.اگه روز من بود که نباید انقد سخت میبود!

دیروز میان ترم‌ ریاضیات پایه داشتم.یه هفته ای مشغول خوندن کتابام و فیلم اموزشی کنکوری بودم.چند ساعت قبل امتحانمم گفتم ولش کن یه طوری میشه دیگه!

استرس امتحانی که میدونی قراره برگه رو نجس تحویل بدی یه طرف،استرس اینکه از کدوم در برم به طرف.

چون یکی از همکلاسیام تو گروه میگفت بصیرت بسته بوده از در بالا رفته و پریده پایین!

نیازی نیست بگم پسر بوده دیگه،تصورشم سخته که دختر باشه!

بالاخره رسیدم به درب پژوهش که دیدم اونم بسته اس!مگه امتحان نیس؟اگه نمیخواین بیایم،بگین خب.

بالاخره با نشان تونستم برم درب دانش.ماشینمو پارکینگ فجر پارک کردم‌ که بقیشو پیاده برم.از دو نفر پرسیدم هر دو گفتن باید همینجوری صاف بری.

دیدم نه نمیشه من پیدا نمیکنم.به دوستم زنگ زدم گفتم اگه رسیدی علوم پایه برام لوکیشن بفرست.

بالاخره ساختمون رو پیدا کردم اما سالن امتحان معلوم نبود کجاست.یه طرف سالن خیلی سر و صدابود،همون سمت رفتم که اشنا دیدم و بالاخره کلاس هم پیدا شد.

من یه کیف کوچولو برداشته بودم که واسه همونم دوستام میگفتن:«مریم واقعا خیلی خجسته ای!یه چیزی برداشتی فقط سوییچ ماشینت توش جا شه.انگار نه انگار اومدی امتحان.»

خو چه کنم حالا؟برای چی کتاب بیارم وقتی فرقی نمیکنه؟چرا استرس داشته باشم وقتی پوستم مهم تره؟😏

امتحان شروع شد و یکم که گذشت دیدم نه تنها من بلکه جلوییم هم داشت گریه میکرد.بعد امتحان بود که فهمیدم تجربی ریاضیا هم امتحان سختشون بوده!

خلاصه دو طرف برگه رو با احتیاط بلند کردم جوری که دستم کثیف نشه،و اونو گذاشتم رو بقیه برگه ها.

همیشه از بحث های بعد امتحان بدم میاد!خداروشکر به قدری هم زیاد مونده بودم که تک و توک نشسته بودن.

دوستم از در اومد بیرون گفت :«مریم تانژانته رو چی نوشتی؟»

با حالت مسخره ای نگاش کردم و با خنده ای کنترل شده گفتم:«تو واقعا فکر می‌کنی من تانژانت میفهمم؟»

بنده ی خدا اصلا فرو ریخت.یه آن یادش اومد من همون کسیم که با اینکه تو یزد زندگی میکنم ولی ادرس فلان جا رو ازم بپرسه،یه طوری گنگ نگاش میکنم که معمولا با خودش یا به خودم میگه چه غلطی کردم از تو پرسیدم!

خب همون بحثای مسخره بعد امتحان حاکم بود و منم داشتم از راهروی تاریک علوم پایه عکس میگرفتم که از نظرم ترسناک و‌ قشنگ میومد.

اونجوری که بود  ترسناک نیوفتاد
اونجوری که بود ترسناک نیوفتاد


موقع برگشت هم با یکی دیگه همراه شدم که ماشینمو پیدا کنم.

و اینگونه سپری شد،روز من!


نظر شما چیه؟روز دانشجو برای شما چه معنی میده؟مگه معنی هم میده؟












روز دانشجوریاضیات پایهعلوم پایهدانشگاه یزد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید