خیلی ازون شب می ترسیدم.از خونه داداشم تازه برگشته بودم ولی اونجا هم حس امنیت نداشتم انگار کسی دنبالمه یا کسی هست که من ازش خبر ندارم یه گوشه ای قایم شده.
بازی ترسناکی بود! البته اگه بتونیم بگیم بازی بود.
میخواستن منو از بازی خارج کنند ولی چه بازی ای؟من بازی نکرده بودم.من قوانین بازی رو بلد نبودم ولی تو بازیِ زندگی غرق شده بودم.
یادمه محیط رو آلوده و دودی میدیدم.انقد ترسیده بودم که تو دستشویی که قبلا حیوانات بودن خودمو حبس کردم.
بقیه اشو یادم نمیاد ولی ترسناک ترین داستان به که از خودم میتونم در بیارم.