دیروز شد امروز ، امروزم میشه فردا
و فردا به فرداها پیوند میخوره
و این دنیا کارای تکراری زیادی داره که انجام بده
حتی طبیعت
تو دیدی طبیعت یه حرکت جدید بزنه و با خودت بگی وای چه خلاقانه
راستش منکه ندیدم
حتی دیگ نمیخوام تو کار رفتن و آمد ماه و خورشیدم دخالت کنم و براش آرایه سر بدم رو کاغذ و باهاش بازی کنم یا براش قافیه بسازم
بلکه بشینه به دل کسی
خب غروب میشه خورشید میره
ماه میاد سر پستش
فرداشم میشن معکوس همدیگه
دیدی زیاد ازش خوندی و شنیدی !
ولی یه چیزی اینجا هست که
تکراری نشده ، نرفته تو کلیشه
موجودیتش و کارای مربوط بهش
دقیق و حساب کتاب شده نیست
آره!
آدما
من ، تو ، بقیه ،
آدمای خوب زندگیمون ، آدمای بد
یا آدمایی که ما بهشون میگیم بد ، میگیم سمی ، میگیم تاکسیک
و هزار تا صفت و برچسب دیگ که میگردونیم دوره اسمشون
وقتی خودم میخوام راجبه این کلمه حرف بزنم گیج میشم
کلپس میکنم
نمیدونم باید از کجا شروع کنم و به کجا برسم ذهنم اونقدر پراکنده میشه که بی ربط ترین فرضیه ها رو میکنه یه قانون مضحک
بعدش چراغ خطرِ دایره واژگانِ تو سرم روشن میشه و آژیر میکشه و
میخواد بهم بگه کم آورده .
ولی من سر خط خبر هارو از یه جایی میگیرم و میرم جلو بالاخره تهش به یه جایی میرسم
هم خودم سوپرایز میشم هم شما
البته اگرم گیج و مایوس بشم تنها نیستم این سرشکستگی دامن هممونو میگیره
راستش کارای خطرناک و تنهایی انجام نمیدم
دست چند نفر و هم میگیرم با خودم ميندازم تو چاه ،
کجا بودیم ؟!
آها
آدم ، آدم ها
آدم چیه که واسه من شده یه سوژه ی خلاقانه و به خاطرش دنیا و طبیعت زیره سوال بردم و بوسیدمش گذاشتم کنار گفتم تو دیگ حرفی واسه گفتن نداری و خدافظ .
آدما مگه حرفی واسه گفتن دارن؟
راستش اره خیلی
دارن
حرف دارن
آدمای حرفای زیادی دارن
تفاوت های عجیبی دارن
منو ببخشید که حق تقدم کشمکش های تو سرم و رعایت نمیکنم
من طبیعت نیستم
من یه ساعت مشخص نمیخوام و بیدار نمیشم
من میتونم تو لایه های عمیق خواب باشم و روحم از تنم فرسنگ ها فاصله داشته باشه و حیرون و سرگردون با ترسای کودکیم بجنگه
ولی جسمم بیدار باشه .
من میتونم با چشای باز همه چی رو ببینم واضح، دقیق ، کامل
حتی اون لکه ی دورافتاده روی آينه
ولی خوابِ خواب باشم .
من میتونم از خودم علائم حیاتی نشون بدم
ولی در عین حال یکی از مرده های قدیمی توی قبرستون باشم
از اونایی که نوشته های روی سنگ قبرش کم کم داره محو میشه .
من میتونم پیدا باشم در حالی که تو قسمت اشیاء گم شده هم حتی خبری ازم نیست .
من میتونم بگم چیزی نیست
ولی همه ی مسئله های دنیا رو یکجا پی دی اف کنم تو سلول های بدنم که با هیچ نرم افزار و پی دی اف خوانی نه باز بشه نه خونده بشه.
من همینقدر نفهمیدنی ام
شاید من بخشی از طبیعت باشم
که منتظره بدنم بهش برگرده و منو تجزیه کنه و واسه آیندگان اکسیژن بیشتری جمع کنه
ولی من باهاش فرق دارم >
من یادم نمیاد اولش چی نوشتم و چطور اومدیم اینجا
فقط رسیدیم دیگه
بقیش باشه بعدا .
