ویرگول
ورودثبت نام
nabat
nabat
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

دور ترین ها

من از دور ترین ها می آیم
آنجایی که تکه های ناقص خیالم روی کاغذ پاشیده.
  از ناکجای ذهنم به دوردست ها می‌نگرم
به راستی دور است ؟
آنچه می پندارم بر فرش حقیقت بنشانم
یا توهمی خنساس که بود و نبود هیچ معنایی را به چالش نمی کشد
غربت نگاهی نا آشنا به درونم تراوش می‌شود
اما یافتنش برایم جان فرساس
رگه هایی از سیاهی و سفیدی از آینده لمس می کنم
بین این ازدحام مضحک خیالم ماندم
آخرش چه می خواهد ؟
کدام دنیا را برای زیستن تصور می کند ؟
حرکات موزون کلمات بیخودی نیست
مرا به خودشان می خواند ،که تکلیف چیست؟
گوشه ای آرام از دفتر کاهی ات می نشینی و چای میخوری و بخار عینکت را پاک می کنی
یا در دل هیاهو قدم می گذاری و به تماشای اندک روحی دور افتاده می روی
آنجا همه چیز تعطیل است .
از احساسات کذایی خبری نیست
آنجا تورا از خودت می گیرند تا میلی برای جسمت نداشته باشی
مقداری تنهایی تقدیمت می کنند تبعید می‌شوی به یکی از آرزو های کودکی
بی واژه ترین آدم دنیا می شوی تا قصه ات را سره هم کنی گاهی برای حرف زدن لالت می‌کنند تا تمام اندوخته ی عمرت را به میان بگذاری و ذره ذره حرامش نکنی
گاهی تصویری مبهم چشمانت را کور می کند
تا بر دلت نجوا کند
گاهی از سکوت پوشالی خاطرات کر می شوی
تا ندای قلبت را بشنوی
گاهی خودت نیستی ....
تمام آنچیزی می شوی که در رویا تصور میکردی
عجیب می شوی بهانه ی نرسیده ها ، نخوانده ها را میگیری . بهانه ی آمدن ها و رفتن ها
بهانه ی دلتنگی ها و بهانه ی هیچ گاه بازنگشتن ها ...
نمی دانم در کدام نقطه از دایره ی زمان ایستاده ای اما سرشاری از حسرت ‌...
حسرت یک ثانیه بیشتر خندیدن
حسرت قهوه داغ در یک روز برفی حسرت خودت بودن
بدبختانه هیچ وقت خودمان نبودیم همیشه ظاهری موجه از خودمان نشان دادیم که مردم نگویند  فلانی دیوانه است ...
به جبر زندگی کردیم نه به اختیار
به تسلیم لبخند زدیم و در خفا گریستیم
تا ندانند چه داغی بر دلمان نهاد این روزگار تلخ و آدم هایی تلخ تر
بیا برای یک بار هم شده دیوانه باشیم
در کوچه لی لی بازی کنیم ، هسته ی آلبالو در خاک بکاریم و به امید جوانه زدنش سر قرارمان حاضر شویم
بیا در حوضه خانه ی مادر بزرگ آب بازی کنیم
بیا هیچ وقت بزرگ نشویم ...
خواستم بگویم آدمی با یک مشت خیال بر باد رفته این عمر لعنتی را سپری می کند
خواستم بگویم هر چقدر هم برود
نمی رسید مگر اینکه رها کند
رها ...
خواستم بگویم هر چقد هم گه بگویم
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است ‌‌....

تو همه ی رنگ ها هستی در یکجا در شفاف ترین حالت ممکن !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید