به وقت پرواز ابد
به وقت آن روز هایی که آدم ها می رفتند به امید بازگشتن
خداحافظی هایی از جنس سلام
مراقب خودت باش هایی که تنیده با دلتنگی
جای خالی چمدان برای سوغاتی فریاد می زند دیدار دوباره را
بوسه های یادگاری در فرودگاه
لبخند هایی که شیشه ها حک کردند بر دلشان
به آغوش مرگ می روند آرام آرام
اما کسی نمی داند
دل های آشفته می شود بدرقه ی راهشان
آسمان اوار می شور بر آسمان
از آسمان تا آسمان...
پروازِ پرواز فراتر از خطوط فرضی هواپیما
جسمی سرگردان گیجه ابر ها می شود و خودِ دیگرشان پر می کشد تا بیکران.
واژه ی شومِ هرگز رخ می دهد و کاغذ را نگون بخت می کند
از سقوطی مقدس زمین خشک تر میشود از خون های گُر گرفته
سقوطی که دل ها را از آسمان هفتم پرت کرد در اعماق غم...
من نمیدانستم معنی هرگز را
تو چرا باز نگشتی دیگر ...