mahoo
mahoo
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

داستانِ اومدن به ویرگول

https://vrgl.ir/4HJW5


خب هفته پیش قرار بود اینو بنویسم ولی تنبلیم میشد و دنبال یه آخر هفته بودم

امیدوارم حقوقم کسر نشه پسر


کلاس نهم؛ یکی از بهترین کلاس های عمرم.

هر چقدر از خوش گذرونی های نهم بگم کم گفتم یکی از این خوش گذرونی ها مربوط میشه به کلاس انشا؛ معلمی که اصلا تو قید و بند کتاب درسی نبود و موضوع ها آزاد بود و خودِ بچه ها انتخاب میکردن درباره چی بنویسن.

عاشق لحظه هایی بودم که با ذوق میرفتم پای تخته و شروع میکردم به خوندن انشاهام اونم وقتی که شنل قرمزمو پوشیده بودم و موهام فقط تا گردنم بود.

پری همیشه داوطلب بود تا انشاهاش رو بخونه واقعا ذوق نوشتن زیادی داشت و نوشته هاش آدم رو وادار به فکر کردن میکرد.

هر بار که متنی رو تو کلاس میخوندم سریع یقه منو میگرفت و میگفت ویرگول ویرگول.

اومدم؛ اولاش زیاد میل و رغبتی نداشتم و فقط چیزایی که یهو یه ذهنم می اومد یا انشاهام رو مینوشتم.


هدف اصلیِ من پیدا کردن یه عالمه دوستِ باحال بود اخه وقتی از پری پرسیدم بهترین خاطرت چیه اون گفت "دیدن دوستای مجازیم"

منم همچین چیزی میخواستم؛ دایره ارتباطات گسترده تر،آدمای مختلف که هر کدوم از نقطه جغرافیایی متفاوت و فرهنگ های جورواجورن باعث میشه دنیام فقط محدود به این شهر و مدرسه نباشه.


نقشه با شکست رو به رو شد؛

من اونقدر آدم اجتماعی نبودم، میتونم بگم حداقل تو دنیای مجازی اینجوری نبودم که بتونم راحت ارتباط بگیرم با بقیه.

هیچ کامنتی نمیذاشتم، کامنتی هم برام گذاشته میشد فقط میخوندمش.

ترس عجیبی به دلم افتاده بود و از نشناختن آدمها نشات میگرفت.

تازگیا بهترم میتونم بگم از یک سال پیش بهتر شدم

آخه یک سال پیش انقلابی به پا شد.

بالاخره ویرگول اون چیزی که میخواستم رو بهم داد حتی از اون هم بهتر و من اصلا روزی فکرشم نمیکردم.


هنوز محتاطم، هنوز اونجور که میخواستم باشم نیستم.

انگار هنوز خودم دارم خودم رو محدود میکنم.


ویرگولمدرسهانشامحدودیتویرگول برای من یعنی
در نظرش اگر یک روی زندگی زشت میشد،روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید