یه چیز خیلی جالبی بود که امشب بهش برخوردم
به سرم زد سوهان کنجدی درست کنم برای شب. پیش خودم گفتم خب چیزی نداره که کافیه شکر رو ذوب کنم و کنجد بریزم روش.
ولی بازم یه حسی بهم گفت بهتره بهش زنگ بزنی و توضیحاتشو بشنوی؛ زنگ زدم و دیدم اوه چقدر نکته ریز داشت و من نمیدونستم، باید اول کنجدها رو یکم تفت میدادم تا مزه خامیش گرفته بشه و بعد از اینکه شکر کاراملی شد کره رو بهش اضافه میکردم.
دیدم اگه بهش زنگ نمیزدم لَنگ میموندم به حساب خودم میخواستم برای سفره یلدا حاضرش کنم ولی خب کم بود و با چایی بعدازظهر تموم شد حتی زن همسایه هم ازش بی نصیب نموند، بماند که چقدر هم بحث شد که الان وقت شوهر دادنمه؟!
امشب از اون کیکهای مخصوصش درست کرده،مزه اش هیچوقت یادم نمیره تبدیل به کیک موردعلاقه ام شده. راستش خیلی اون دو نفر رو کنار هم دوست دارم؛ به انرژی خیلی خوبی دارن، میتونن ساعتها با هم بحث کنن که تو دستورالعمل کیک یه پیمانه روغن بود یا دو پیمانه آخرش حتی با هم دعواشون میشه اما آخرش با هم تا آخرِشب مشغول درست کردن کیک میشن.
یا میتونن یه روز کامل بحث کنن که چجوری الگوی یقه انگلیسی رو بکشن.
برای کارهای همدیگه پایه ان و سطح انرژیشون با هم برابره و این چقدر خوبه.
حتی اگه سر رشته ای هم از کارهای همدیگه نداشته باشن تا موقعی که کار اون یکی تموم بشه اون یه نفر دیگه منتظر میمونه یا کنارش میشینه و باهاش حرف میزنه و براش چایی میریزه.
هر سال برای یلدا یه عالمه چیز میز درست میکنه؛ آش هایی که درست میکنه ، از بین همه میتونم چشم بسته تشخیص بدم کدوم مالِ خودشه.
خوشحالم که هنوز ذوق برای درست کردن خوراکی داره، هرموقع که حالش بد باشه حالِ همه بده و هر موقع که اون خوشحال باشه ناخودآگاه همه لبخند میزنن...
میخوام وقتی بزرگ شدم مثل اون بشم"مامان".
امشب اولیشه و خب حس و حال قشنگی داره البته هر روز حالش قشنگه ولی وقتی به یه مناسب خاص میرسی فرق میکنه مثلا میگی یعنی اولین مناسبتِ اینجوریه که کنار همیم؟
یا مثلا میای امسال رو با پارسال مقایسه میکنی یا سال های قبلش شاید به خاطر یه سری از چیزا ناراحت باشی ولی عوضش بابتِ داشتن چیزای دیگه خوشحالی همین قشنگه.
امیدوارم امشب براتون گرم باشه برخلاف فصلی که قراره واردش بشیم.
گفتم فصل، من بازم ذوقِ فصل جدید رو در کنارش دارم.