ناگهان تمام دنیا بر سرش اوار و به یکباره تمام دیدش سیاه شد گوشهایش چیزی جز صدای سوت نمی شنید.
دل درد سرسام آوری به سراغش آمده و تمام بدنش را تحت شعاع قرار داده.
اگه نشه چی؟
اگه نتونم؟
اگه صددردصد نزنم چی ؟
همه این افکار و اگه ها روی بدنش فشار اورده بود و او را از پا در اورده بود چنان که دیگر نتوانست سر پا بایستد و همانجا زانو هایش تسلیم نیروی کشش زمین شد(هه) انگار تنها کسی که او را میخواست زمین بود...
(_ من نه میتونم با قیافت پز بدم نه با درس خوندنت
+ اگه نمیتونی درس بخونی بگو راحت از اون مدرسه میارمت بیرون
_ این همه پول کتاب ندادم که الان بشینی گریه کنی بگی نمیتونم باید بتونی
+ جای کی رو پر کردی تو اون مدرسه؟؟؟ )
واقعا تنها کسی که او را می خواست زمین بود.
قبل از اینکه چشمانش را ببندد آخرین تلاش های خود را برای بقا کرد
از همه چیز و همه کس خواهان کمک بود
+فقط یه چیز شیرین بدید تو رو خدا یه چیز شیرین بدید
_ دخترم ندارم چیز شیرین پریودی؟
عصبانی آشفته خسته از تلاش برای زندگی کردن و ادامه دادن
محکم دستانش را بر زمین و سر و صورتش می کوبید ( خفه شید همتون)
صدا ها را نامفهوم و بم می شنید همه سرش پر شده بود از صدای سوتی کر کننده
+ نه پریود نیستم فقط یه چیز شیرین بدید( چرا فقط به پریود ربط میدی من دیگه واقعنی حالم بده چرا فهمیدنش انقدر برات سخته؟)
دیگر درکی از موقعیت نداشت نمی دانست با چه لباس هایی کف حیاط مدرسه در حال جان دادن است حس مردگی به یکباره بدنش به سبکی پر و بی پروایی قاصدک شد دیگر خودش را حس نمی کرد
صدایی نگران- قدم هایی آشنا- دلی آشفته بالاخره یک نفر به نجاتش آمده بود بالاخره یک نفر دستش را گرفت یک نفر صدایش کرد
_ فلانیه ؟ فلانی؟ صامو می شنوی؟ چشماتو باز کن
+ من.....(خوب نیستم دیگه خسته شدم میشه برم ؟) من خوبم
به هزار سختی و مشقت از جایش بلند شد نمی خواست تسلیم شود
او از مرگ می ترسید از هر چیزی که به مرگ ربط داشت می ترسید (از زندگی به همراه مردگی بیزارم)
( میشه برم خونه) ( من اصلا از سنم خجالت نمیکشم من مامانم رو میخوام )یه جمله بود اما تمام احساساتش را در بر گرفته بود (اینکه الان شما برای غریبه اید و من یه اشنا میخوام اینکه از غریبه ها هنوز میترسم میخوام برم بغل مامانم اره من مامانمو میخوام )
_ خوب بهتری؟ برو داخل ادامه بده درس ها رو...
+( شوخیت گرفته حتما) اره خوبم الان میرم.