هیچوقت اسمشو رو خودم نذاشتم ، اما الان اونقدر حس بدی ندارم؛ راستش بهونه خوبیه واسه ندیدن آدمایی که نمیخوای. راحت میتونم هر مهمونی که نمیخوام رو نرم.
( از اونجایی که همیشه تو هر موضوعی دنبال پیداکردن نکات مثبتم میخواستم چیزای خوبشو بگم ولی فکر کنم همین یکی بیشتر نیست.)
خلاصه الان برچسبش رو پیشونی منم خورده فکر میکردم میتونم در کنارش به چندین کار مختلف هم برسم اما همین الانشم وقتی میرسم خونه بیهوشم.
امیر میگه باید واقعا صدم و تمرکزم رو بزارم روش، کم کم دارم از همه جا محو میشم.
راستش وقتی نهم بودم و تازه اومده بودم ویرگول و نوشته های کنکوری بقیه رو میخوندم فکر نمیکردم روزی منم باید راجبش بنویسم حتی تا همین خردادِ امسال هم این فکر باهام بود(سودای المپیاد) ولی چیکار کنم که گرفتار یه دارک رومنس شدم.

میخواستم یه پست طولانی بنویسم و از تابستون امسال بگم درست مثل پارسال و اینکه امسال خیلی حرف بیشتری برای گفتن داشتم کلی تغییر، کلی اتفاق، کلی چالش ولی همه سال بعد نوشته میشه با حس نوستالژی بیشتر و با همفکری دو نفره یا شایدم یه مادکست دو نفره از طریق حضوریش کسی چه میدونه...
در کل دیگه موقع کوچ فرارسیده؛
موقعی که بقیه به خاطر کنکور از ویرگول خداحافظی میکردن میگفتم اخه واسه چی یعنی همبنقدر هم وقت ندارن که بیان بهش سر بزنن
و الان میفهمم بحث سر وقت نیست
هر حرف و هر اتفاق هرچند کوچیکی واقعا روی تمرکز و بازدهی تاثیر میزاره هم از لحاظ دغدغه ذهنی و هم از لحاظ وقت
پس این رو یه خداحافظیِ یه ساله در نظر بگیرین
نمیخواستم چیزی بگم دربارش اما امیر گفت این یه جور احترام گذاشتنه.
مواظب خودتون و روابطتون باشین.

وای باید بگم بالاخره گوشی دار شدم و خیلی حس خوبیه با اینکه فکر کنم یه ماهی میگذره ازش ولی بازم براش ذوق دارم.