فضیلت ها بسیارند. از جمله دانایی و خویشتنداری و شجاعت. و مهم ترین آنها عدالت است. حفظ عدالت وجودی خودت یعنی همانقدر که هستی، خود را بنمایی و در جایی که باید باشی، قرار بگیری و در مرحله ی بعد بکوشی چیزهای دیگر را هم در حد توان خودت در جای درست خود قرار دهی. چنین چیزی در جوامع انسانی همیشه اتفاق نمی افتد و هرچه یک جامعه از این مهم دور بیفتد اوضاعش تباه تر خواهد شد و کم کم فضیلت و سخن خوبی ها شبیه به افسانه و داستان های قدیمی ِ مسخره بنظر می رسد و افراد آشکارا و علنا از بروز رذیلت های خود یاد و حتی به آن افتخار می کنند. اما چه چیزی باعث می شود عدالت و دیگر فضایل چنین مسخره شوند؟ شاید باورتان نشود اما نبودن ِ آزادی به تنهایی همه چیز را به فساد می کشد.
آزادی شرط لازم بروز هر فضیلتی است. چون فضیلت یعنی حالت ِ شخصیت یک فرد که آن فرد به دست خود ساخته است. و فرد تنها زمانی می تواند برای خود شخصیتی بسازد که در رفتار و نحوه ی بودنش آزاد باشد. البته که افراد فضیلتمند می توانند در بند و محدودیت هم به خوشبختی زندگی کنند اما پیش از آنکه فضیلتمند شوند لازم است آزاد باشند که اولا خوبی را انتخاب کنند و ثانیا خوبی را در عمل تمرین کنند تا کم کم زیستن درست را یاد بگیرند. تمام گنجینه ی ارزشمند و افتخارآمیز ادبیات ایران برآمده ی قرن طلایی چهارم و آزادی ای است که مردمان در آن دوران تاریخی بدست آورده بودند. و پس از آن هم اندیشه های بزرگان در مناطقی شکوفا شد که آزادی در حدی قابل قبول تضمین شده بود. این در مورد اروپاییان دوران جدید و گسترش دانش و فرهنگ نزد آنان هم صدق می کند. اما مهم تر از این مثال های تاریخی اصل فلسفی پشت آن است:
اگر پیش از آن که آزادی را برای خود تضمین کنی، اندیشه ات را به کار بگیری این خطر وجود دارد که اندیشه ات فکرهایی عمیق و بلند ولی فاسد تولید کند. چون بندهای پنهان و آشکاری که به اندیشه ات زده شده او را در چارچوب هایی رشد می دهد که به حقیقت و خوشبختی متعهد نیست. پس اولین کار خودت را این بدان که آزادی را برای روان و اندیشه ات تضمین کنی. ممکن است این کار خودش به اندازه ی تمام عمرت طول بکشد و هرگز فرصت پیدا نکنی همچون بزرگانی که این اقبال را داشته اند که با حدی قابل قبول از آزادی به دنیا آمدند، آثاری گرانقدر برای آیندگان بگذاری اما نزد حکیمان و فضیلتمندان همواره ستایش خواهی شد چون سرمایه ی عمر خود را هدر ندادی و نخست این کشف بزرگ را کردی که آزادی زیربنای همه چیز است و سپس با جستجوی آزادی، فضایل دیگر را همچون دانایی و شجاعت در خود پدید آوردی.
آزادی درونی یا همان آزادگی آن است که اندیشه و رفتارت را صرف ِ توجیه امور نادرست نکنی، حتی اگر منافعی دارد و اندیشه و رفتارت را صرف تبیین حقیقت و تحقق فضیلت کنی، حتی اگر هیچ منفعتی ندارد.
آزادی بیرونی که مفهوم آزادی در مورد آن بکار می رود این است که رعایت آزادی درونی برایت ضرری شدید همچون محرومیت از حقوق انسانی و اجتماعی نداشته باشد. اگر بداقبال باشی و این آزادی را نداشته باشی باید سرمایه ی عمر خود را مصرف کنی و با زحمت و هزینه ی بسیار آزادی درونیت را حفظ کنی و فرصت نگارش شاهنامه، اخلاق نیکوماخوسی یا نقد عقل محض نخواهی داشت اما فردوسی، ارسطو و کانت تو را به اندازه ی خود خواهند ستود چون حکیم هستند و می دانند آنچه آنها داشتند اقبال بلند و لطف بزرگ کردگار جهان بوده است. ضمن اینکه فردوسی و ارسطو هردو در میانه ی فعالیت شان ناگهان با تغییر اوضاع و ازدست رفتن آزادی مواجه شدند و به پاس آزادی ای که در اوایل کارشان داشتند، با رنج زیاد کارهای بزرگ خود را به اتمام رساندند و در اختیار ما گذاشتند. درود بر آنها و درود بر هرکس که برای آزادی وجود خویش ارزش قائل است.