احمدرضا مبینی
احمدرضا مبینی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چنین گفت زرتشت اثر نیچه

برای شرکت در چالش طاقچه در این ماه کتاب چنین گفت زرتشت را انتخاب کردم

کتاب چنین گفت زرتشت کتابی با داستانی شاعرانه و با درونیاتی فلسفی است که به وسیله فریدریش نیچه فیلسوف و شاعر آلمانی به رشته تحریر در آمده است شخصیت اصلی این رمان فلسفی شخصی به نام زرتشت است که نامش را از زرشت پیامبر ایرانی گرفته است

منتقدان این کتاب را بهترین و مهم ترین کتاب نیچه می دانند به این دلیل که در این کتاب نیچه نظریات خود همچون مرگ خدا، بازگشت جادوانه و ... را به صورت کامل آورده است

داستان کلی در مورد فردی به نام زرتشت است که ده سال از زندگی خود را در کوه های آلپ به گوشه نشینی گذرانده است و حالا می خواهد مطالبی که در این ده سال درک کرده را برای مردم بازگو کند و به آن ها از الهامات و خرد و دانش خود بگویید اما وقتی به شهر می رسد کسی به او توجه نمی کند و بر عکس مردم با دیدن یک بندباز شروع به جمع شدن و کف زدن و تماشا می کنند در حالی که در سخنرانی زرتشت اغلب یا او را مسخره می کنند یا منظور او را درک نمی کنند

نیچه در سال 1844 در آلمان متولد شد او فیلسوف، شاعر، جامعه شناس، نظریه پرداز و همچنین آهنگساز هم بوده است با خواندن فلسفه غرب و تاریخ اندیشه مدرن به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و تا آخر عمر در نوشته های او اثری از این موضوعات دیده می شود نیچه دز زندگی خود همواره با بیماری های مختلفی دسته و پنجه نرم کرده است که خود او این بیماری ها را موهبتی از جانب خدا می دانست که در نهایت بر اثر همین بیماری های مهلک در سال 1900 چشم از جهان فرو بست

در ایران نیچه یکی از محبوب ترین فلاسفه عصر مدرن است و کتاب هایش بارها و بارها در انتشارات متفاوتی ترجمه شده اند که کتاب چنین گفت زرتشت یکی از پرفروش ترین آثار فلسفی او در ایران می باشد

متن کتاب چنین گفت زرتشت به صورت ادبی و شاعرانه و به زبان آلمانی است که به همین دلیل در ترجمه کتاب صنعت ادبی کتاب لطمه می بیند و هم برای خواننده به شدت سنگین جلوه می کند از سوی دیگر داستان کتاب و فلسفه موجود در آن خواننده را نسبت به هستی دلسرد می کند

متن پایین بخشی از کلمات جالب کتاب می باشد:

کسی که می‌خواهد روزی پرواز بیاموزد باید نخست ایستادن و دویدن و جهش و بالا رفتن و پایکوبی را به تمرین بگذارد. پرواز را با پرواز نتوان آموخت.

در جستجوی زاد و بومِ خویش بیهوده از قلّه‌ها بالا می‌روم. در شهرها سرگشته‌ام، از دروازه‌ها بگذشته‌ام، امّا هنوز در آغازِ راهم.

من خواهان شکوه بسیار و ثروت فراوان نیستم، هر دوی اینها اضطراب آورند. امّا اگر شخصی از شهرتی و مالی برخوردار نباشد به خواب خوش نمی‌رود.

بسا کارها که در سرزمینی ننگ است و در سرزمینی دیگر مایه شرف. هیچ همسایه‌ای را ندیده‌ام که بتواند حقیقت همسایه‌اش را دریابد و هر یک از دیوانگی و شرارت دیگری در شگفت است.

این متن را برای شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه پاییز 1402 مهر ماه نوشتم


ترجمه کتابزرتشتنیچهچالش کتابخوانی طاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید