ویرگول
ورودثبت نام
SINOX
SINOXکسی ام که پشت کلمات قایم میشه. دوست داره حرف بزنه ولی صداش به اندازه کلمات بلند نیست پس تصمیم گرفته بنویسه. متن ها هیچ پشتوانه علمی ای ندارن صرفا دلنوشته هایی هستن که از قلب جاری میشن.
SINOX
SINOX
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

پایان عشق

چه تلخ است میوه گس، ظهر تابستان، در حیاط دلگیر دنهایی، آن هنگام که شلاق تنهایی تنم را میدرد

در بعدی از ناامیدی به سر میبرم که جهان در پی کشفش عاجز مانده است چرا که از دست دادن معشوقی که زندگی را به او باخته بودی، کمر تحمل را میشکند. به یاد دارم گذشته ای که شیرین بود، اخرین باری که قلبم طمع شیرینی را حس کرده بود

در اعماق سکوت و ژرف تنهایی به سر میبردم، عاجز از اینده ای نورانی و قلبی تپنده. در میان آشوب هایی از احساسات و جنگ هایی که در مغز و قلب من شکل گرفته بود، ناگهان تو را دیدم، از شدت زیبایی حتی مغز هم زبان بسته بود. گویا دنیا به یکباره فروپاشی کرده است و ناگهان، تمامی هستی در برابرم ناپدید گشت؛ تمام دنیا به جز تو.

آن لحظه که قلبم در اقیانوس نگاهت غرق میشد، مغزم در زیر موج های بشک هایت به سر میبرد و چشمانم محو چنین تناسب زیبایی بود که قلم خداوند به رسم درآورده، من هیچ یک از این ها را با روحم حس نکردم چرا که همان اثنایی که به من نزدیک شدی، همان لحظه که بوی تو به من رسید، روح از تنم هفت ها اسمان فاصله گرفت.

عاشقانه پرستشت میکردم و هرشب با امیدی بیکران به اغوش خواب میرفتم

پرستش برای خالق است و شاید همین پرستش های بی موقع بود که خدا بین ما فاصله انداخت. تا دیگر تو را اینگونه که باید نپذیرم و یا، خدا را انطور که تورا پرستش میکردم، بپرستم. اما تو هم خالق بودی، خالق عشق در ویرانه های سینه من

حال تو از من دوری و من بی آن که لحظه ای تو را ببینم، تک تک خاطرات را دارم فراموش میکنم. روح به جسمم برگشت و دیگر عطر تنت در مشامم نیست

من با اینکه سرانجام این داستان را میدانستم، با اینکه از مقصد این عشق اگاه بودم، اما عاشق مسیر شده بودم و این من را از منطق بازداشت چرا که وجه مقابل مغز عاشقیست

اکنون هر شب به تو می اندیشم چرا که نبودن ها تاثیری بی ثبات در قلب میگذارند و من عاجز از اینکه بار نبودنت را بر دوشم سنگینی کنم، در راهی قدم میگذارم که علمی به انتهایش ندارم.اینبار حتی مسیر هم بی تاثیر است چرا که مسیر زیبا نبود، هیچوقت زیبا نبود، در کنار تو بودن تمامی انها را زیبا کرده بود

حال بسیار دقیقه ها گذشته اند

ساعت هایی که گریستم و ثانیه هایی که خنده بر لب میزدم تا دردم را پنهان کنم

روز ها بی وجودت میگذرند همچون بادی که مقصدی ندارد و فقط میوزد

تجربه بدترین نوع فهمیدن چیزیست و از طرفی بهترین آموزنده هست؛ با این اوصاف، سال ها طول کشید تا بفهمم :کسی که در خیابان ها گریه میکند، بسیار غمگین تر از ان کسی است که در قبرستان میگریسد.

جداییمتن ادبی
۴
۰
SINOX
SINOX
کسی ام که پشت کلمات قایم میشه. دوست داره حرف بزنه ولی صداش به اندازه کلمات بلند نیست پس تصمیم گرفته بنویسه. متن ها هیچ پشتوانه علمی ای ندارن صرفا دلنوشته هایی هستن که از قلب جاری میشن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید