امروز به مامان میگفتم مامان چرا این غم منو ول نمیکنه؟مامان میگه شاید تو اونو ول نمیکنی🫠
راست میگه من ولش نمیکنم مرور کردن خاطرات و چیز های غمگین من رو به زندگی وصل میکنه،اون لحظه تازه میفهمم که زندم و بخشی از زندگیه،اما خب دیگه خیلی وقته که افتادم رو این روال فکر نکنم این غم طولانی بخشی از زندگی باشه انگار که هرچی میدوم تا یع نقطه خوشحالی برای خودم پیدا کنم مثل یع پروانه پر میزنه و میره کاش این پروانه مدت طولانی تری پیشم بمونه🥹
پی نوشت:شما چیکار میکنین وقتی توی همچین سیکلی گیر میکنین