ذهن او بعد از خواندن کتاب مرگ خوش، درگیر خوشبختی شده است. پشت میز می نشیند و به افکار کامو فکر میکند.
"خوشبختی، حقیقتی است که میتوانیم به وجود بیاوریم و هیچکس به طور نسبی، به طور طولانی یا کمتر خوشبخت نیست؛ شما یا خوشبخت هستید یا نیستید."
اما از کجا بفهمیم خوشبخت هستیم یا نه؟
آیا شادی معیار خوبی برای اندازهگیری میزان خوشبختی است؟
اندکی بعد پاسخی قانع کننده به ذهنش قدم گذاشت. اینکه غم و شادی لازمه زندگی هستند و هر دو به اندازه هم حق دارند روی ما و شخصیت ما تاثیر بگذارند. از کتاب دال دوست داشتن آموخته بود: "شادی عدم غم نیست، شادی کنار آمدن با غم است."
پس انگار شاد بودن پاسخ سوالش نبود.
خودکارش را برداشت و دوباره به افکارش رجوع کرد. با خود گفت شاید خوشبختی همین باشد که احساس کنیم در شرایط و مکانی حضور داریم که باید حضور داشته باشیم.
خوشبختی با مرزی باریک از احساس تعلق خاطر جدا میشود و در بعضی مواقع به گونه ای با آن در ارتباط است.
اما بسیاری از ما هیچگاه بطور کامل، تعلق خاطر و رضایت را در زندگی احساس نمیکنیم؛ مگر زمانی که از دور به زندگی نگاه کردن را کنار بگذاریم و اجازه بدهیم زندگی با روش خود پیش برود، به چرخه زندگی وارد شویم و کمتر سعی کنیم از آن سر دربیاوریم یا به قول آلبر کامو: "باید کمی جهل باشد که زندگی را در خوشبختی کامل کند. آنان که فاقد این هستند باید به کسب آن همت بگمارند. باید بی بصیرتی حاصل شود."
پس خوشبختی دور نیست، دقیقاً در کنار ما با ما نفس میکشد و ما متوجه حضور او نمیشویم. اما او صبورانه به تماشای دست و پا زدن ما مینشیند. انقدری صبور است که آرام بماند تا هریک از ما به روش خود، او را بیابیم.
________________
✨🦋چنل تلگرام من: pnta_rh@