بنظرم هرکی به دنیا میاد خدا همراه یال و کوپالش، یه ادم هم بهش میده: آدم زمان! یک دونده ماراتن هست! توی کودکی ضعیف هست و زمان خیلی کشدار و طولانی میشه. ظهرای تابستون طولانی، شبای زمستون تمام نشدنی. اما هرچی میگذره این دونده هم قوی تر میشه. اون موقعهاس که فکر می کنی تمام دقیقه هات به هم چسبیدن! بعد هم احتمالا پیر میشه و کم توان. دوباره بازهم زمان نمی تونه خوب بدوه و روزها کشدار میشن. اون موقع رو نمی دونم اما الان حتی انقد سرعتش زیاد شده که حس می کنم یهو از خودم هم جلو میزنه! حال و آینده ام یکی میشه! و تو این تصورات میفتم که واقعا پنج سال بعد مثلا چه شکلی ام؟ به چی ها فکر می کنم؟ کجا هستم؟ بقیه آدمهایی که می شناسم چی؟ آدمها، این عکسها، این فیلمها،.. کجا میرن؟! بعضی وقتها دوست دارم یک جایی همون موقعها که دونده زمان نه خیلی کودک و ضعیفه و نه خیلی پیر ، جایی که خیلی هم سرحال و قبراقه دستشو گرفت نشوندش کنار خودت. تا همه چی متوقف شه. مثل اینجا. اون لحظه ای که خورشید روی دریا آروم آروم پایین میاد تا غروب کنه. کاش تا ابد تو همون سرخی می موند، می شد نگاهش کرد و حظ برد.... ?
#هرمز، سرزمین زیبا با مردمی زیباتر ولی به تاراج رفته?