پزشکی مدرن بر اساس مدل علّی-معلولی کار میکند؛ یعنی یک علت (بیماری) را پیدا میکند و با یک راهکار مشخص (دارو یا جراحی) آن را از بین میبرد. ابزار اصلی آن برای سنجش اثربخشی، کارآزمایی بالینی تصادفی (RCT) است که سعی میکند با حذف عوامل دیگر (مثل اثر دارونما یا رابطه با درمانگر) تأثیر دقیق یک درمان را به صورت کمی اندازهگیری کند.
اما درمانهایی مانند گلدرمانی باخ، بر اساس یک مدل کلنگر و فردی بنا شدهاند. در اینجا، بیماری تنها یک علامت از عدم تعادل روحی و عاطفی فرد است. درمان، نه بر روی علامت، بلکه بر روی تقویت خودآگاهی، شفقت و تعادل درونی فرد متمرکز است. به همین دلیل، نمیتوان آن را با ابزارهای کمی و آماری پزشکی مدرن سنجید.
برای استفاده از پتانسیل این نوع درمانها، راهحل، کنار گذاشتن یکی از این دو دیدگاه نیست، بلکه پیدا کردن روشهای جدیدی برای ارزیابی است که با ماهیت کلنگر CAM سازگار باشد.
۱. استفاده از روشهای کیفی در پژوهش: به جای تمرکز بر اعداد و ارقام، میتوان از روشهای کیفی مانند مصاحبههای عمیق، تحلیل تجربیات شخصی بیماران و داستانهای آنها استفاده کرد. این روشها به جای پاسخ به این سؤال که «چقدر بهبود یافت؟»، به این سؤال پاسخ میدهند که «چه تجربهای از درمان داشت؟» و «چگونه به خودآگاهیاش کمک کرد؟».
۲. اندازهگیری «پیامدهای گزارششده توسط بیمار» (PROs): این روش به جای اینکه صرفاً به علائم بیماری توجه کند، بر روی کیفیت زندگی، سطح انرژی، کاهش اضطراب و بهبود حس کلی فرد تمرکز میکند. این معیارها از طریق پرسشنامهها و گزارشهای خودِ بیمار ارزیابی میشوند و با ماهیت فردی درمانهای CAM همخوانی بیشتری دارند.
۳. مدلهای ترکیبی در تحقیقات: برخی پژوهشگران پیشنهاد میکنند که به جای کور کردن کامل بیماران و درمانگرها، میتوان با طراحی هوشمندانهتر، اثربخشی این درمانها را سنجید. برای مثال، میتوان از یک گروه کنترل فعال استفاده کرد که در آن بیماران در حال دریافت یک نوع درمان CAM هستند، اما از نوعی که ادعا میشود بیاثر است. این کار به محققان اجازه میدهد تا تأثیر درمان واقعی را از صرفِ توجه و اثر دارونما جدا کنند، بدون اینکه رابطه پزشک-بیمار کاملاً از بین برود.
استفاده از پتانسیل درمانهای کلنگر مثل گلدرمانی باخ در گروی نگاه مکمل به آنهاست، نه نگاه جایگزین.
درمانهای مکمل، نه جایگزین: این درمانها نباید جایگزین درمانهای استاندارد پزشکی شوند، بلکه میتوانند به عنوان یک تکمیلکننده در کنار آنها به کار روند. برای مثال، یک بیمار سرطانی میتواند در کنار شیمیدرمانی از این روشها برای مدیریت اضطراب و بهبود کیفیت زندگیاش استفاده کند.
تمرکز بر روی اهداف غیرفیزیکی: از پتانسیل این درمانها باید در جایی استفاده کرد که هدف، درمان یک بیماری فیزیکی مشخص نیست، بلکه بهبود وضعیت روحی، کاهش استرس، افزایش خودآگاهی و توانمندسازی روانی بیمار است. این زمینهها با فلسفه اصلی این درمانها همخوانی کامل دارند.
به طور کلی، راه حل این چالش در توسعه ابزارهای علمی جدید است که بتوانند از مرزهای کمیگرایی عبور کرده و به تجربه فردی، حالتهای عاطفی و رابطه درمانی نیز اعتبار علمی بدهند. با این رویکرد، میتوان پلی بین دو دنیای متفاوت پزشکی مدرن و طب مکمل زد و از پتانسیل هر دو برای سلامتی انسان بهره برد.
