قبل از هر چیزی باید توضیحاتی بدم، این نوشته چند قسمت داره.البته مک گلدن و ماشین تایپش چیزی بیشتر از چند پست با هم دیگه صحبت می کنن، ولی من ترجیح میدم صحبت های مفهومی یا حداقل جالبشونو بزارم. دوتا شخصیت خیالی چی دیگه میتونن بهم بگن؟ با مک گلدن و ماشین تایپ آشنا شین، دو نفری که هر روز توی ذهنمن. نگهبان مغز! راستی چرا یکی باید با ماشین تایپش حرف بزنه؟
1:02 شب
ماشین تایپ:خوابت نمیبره؟
مک:آه.. خوب میشم.
ماشین تایپ:میخوای باهم صحبت کنیم؟
مک:اوه، نه، ممنونم. یه قرص خواب میخورم. نمیخوام اذیتت کنم.
ماشین تایپ:نه نه نه، مک. میدونی که من از قرصای خواب متنفرم. مردمی که ازشون استفاده میکنن احمقن رفیق، چون بی خوابی بی دلیل به وجود نمیاد. تو نمیتونی با قرص افکارتو ساکت کنی.
مک:چیزی ذهن منو مشغول نکر...
ماشین تایپ:منو احمق فرض نکن. بیا اینجا.. بشین روبه روم.. بگو چه اتفاقی افتاده؟
مک:واقعا نمیدونم. فقط چند وقته.. حس میکنم.. این کارا واقعا برای چیه؟
ماشین تایپ:کدوم کارا؟
مک:همین کارایی که انجام میدیم. زندگی روزمره. منظورم اینه.. چرا من باید تمام عمرم که حداقل 50 ساله یه چرخه تکراری رو ادامه بدم؟ مثلا..
ماشین تایپ:آه.. میدونم چی میگی. چرا ناهار؟ چرا شام؟ چرا خواب؟
مک:من شوخی نمیکنم! فقط خسته شدم.. اینکه همینجوری زیر یه سقف بشینم و صبحا بیدار شم و قهوه بخورم و برنامه نویسی کنم و تلوزیون نگاه کنم و ناهار بخورم و یکم حرکات کششی انجام بدم و یه قدمی بزنم و دوباره برنامه نویسی انجام بدم و شام بخورم و بخوابم! این واقعا دردناکه.. اذیت کننده ست که من هیچ چیزی توی زندگیم ندارم که خاصش کنه!
ماشین تایپ:خب تو چی میخوای که داشته باشی؟
مک:من میخوام نمایشنامه بنویسم! نمیخوام برنامه نویس باشم.. از اون اول اشتباه کردم! استعداد و علاقه م شغلی که توش گیر کردم نیست!
ماشین تایپ:اوه.. مثل همون سنجاقکی که گیره کاغذ میفروخت!
مک:چی؟
ماشین تایپ:یه سنجاقک به دوستاش میگه«بهم غذا بدین و من بهتون گیره کاغذ میدم تا لونه هاتونو محکم کنین!» یکی از دوستاش میخنده و سنجاقک ازش میپرسه چرا خندیدی؟ دوستش لبخند میزنه «مگه تو سنجاقک نیستی؟» سنجاقک میگه «معلومه که اره!» و دوستش میگه«پس چرا به جای سنجاق گیره کاغذ میفروشی؟!»
مک:هی..
ماشین تایپ:میدونی چیه؟ هر کاری بکن تا به شغل مورد علاقت برسی!
پ.ن:خیلی بهم گفتین معرفی بزار! منم فعلا نمیزارم که حرص بخورین.. (جرر) شوخی کردم! روش کار میکنمو میزارم.. خوشحالم که میخواین با نویسنده ابر ها آشنا بشین! (اسممو همین جا میگم.. آسمان هستم! خوشبختم! اره خب آسمان.. نمیدونم چرا به هرکی میگم باورش نمیشه اسمم اینه!)