
راستش هر بار که میخواهم از این کتاب سخن بگویم یا حتی عکسش را میبینم جوری قلبم فشرده می شود و ناراحت می شوم که تا مدت ها تحت تاثیر قرار می گیرم .
اما شاید لازم باشد تا بخوانیم و یاد بگیریم که انسان همان قدر که میتواند در مهربانی و گذشت خاص و ماندگار باشد ، گاهی در عصبانیت میتواند به هیولایی تبدیل شود که تا سالیان سال فراموش نشدنی باشد .
واقعیت پشت داستان «آدمخوران»
ماجرایی که ژان تولی در کتابش بازگو میکند، در ۱۶ اوت ۱۸۷۰ در دهکدهای به نام هوتفایه (Hautefaye) در جنوب فرانسه اتفاق افتاد.
از نام کتاب کاملا مشخص است که قرار است به کجا برسیم ولی موضوع اصلی این است که چرا و چگونه ؟!
در متن کتاب بسیار دقیق و با جزییات ماجرا بیان شده است و دلیلی که نمیتوان از خواندن منصرف شد دقیقا همینجاست .
قهرمان داستان، آلن دو مونتیو، مردی مهربان و محترم است، مردی جوان ، زیبارو و به قول امروزی ها جنتلمن که به تمام مردم دهکده محبت ها و کمک های مالی زیادی کرده است .
روزی او به یک بازار محلی میرود تا محصولاتش را بفروشد. در مسیر با چند روستایی صحبت میکند و با سادهدلی، از دولت و سیاستهای جنگی فرانسه انتقاد ملایمی میکند.
مردم که در آن زمان به شدت از شکست های فرانسه در جنگ خمشگین بودند و حس وطن دوستی زیاد در درونشان به خشم و نفرت از دشمن(پروس ها) تبدیل شده بود ، ناگهان حرفهای آلن را اشتباه برداشت می کنند و شایعهای پخش میشود
او خائن است !! او با پروس هاست!!
در عرض چند ساعت، جمعیت بازار که ابتدا دوستان و آشنایانش بودند، تبدیل به جمعی خشمگین و دیوانه میشوند. مردم به او حمله میکنند، شکنجهاش میدهند، شکنجه هایی که در آن بویی که انسانیت وجود ندارد و او تنها به کمک چهار نفر از دوستانش و دختری که تنها عشقی از او در دلش بود مرتب از زیر دست و پای مردم بیرون کشیده می شود و فرار می کند...
اما مردم که مست هم بودند به دنبال شکنجه های سخت تر، او را تکه و پاره می کنند در نهایت در اقدامی هولناک و جمعی، او را میکشند و بدنش را تکهتکه میکنند و میخورند و همه در حالی اتفاق می افتد که هیچ مدرکی از خیانت او وجود ندارد.

ژان تولی در روایت خود نه موعظه میکند و نه احساساتی میشود. او فقط واقعیت را با نثری بیرحم و سرد همانند یک پوکرباز قهار بیان میکند تا خواننده خود داوری کند.
در دو فصل آخر کتاب ،"روز بعد" آن روز وحشتناک پلیس به آنجا می آید و از ماجرا باخبر می شود ، جسد آلن را بیرون می آوردند و دفن می کنند و در نهایت مجرمان دستگیر میشوند و "محاکمه"می شوند .
لحظه غم انگیزتر در دادگاه هنگام محاکمه است که تمام مردم دهکده (ششصد نفر) به خاطر ناپلئون سوم اینکار را کرده بودند در حالی که سه روز پیش او تسلیم شده بود و جنگ تمام شده بود و آن ها بی خبر بودند .
همچنین تاسف مردم زمانی اوج گرفت که فهمیدند آلن برای رفتن به جنگ اسم نویسی کرده بود .
🕊️ جمعبندی
کتاب «آدمخوران» فقط روایت یک جنایت نیست؛ بلکه آینهای است در برابر انسان امروز.
این اثر کوتاه، اما بسیار عمیق است و در نهایت یادآور این حقیقت است که مرز میان انسانیت و وحشیگری، گاهی فقط یک شایعه فاصله دارد.همچنین در پس این داستان نقدی تلخ از جامعهای نهفته است که بهجای اندیشه و حقیقت، به ترس، دروغ و شایعه تکیه میکند.
در ذهن اکثر ما این داستان یادآور یک دوره تاریخی است که خوب می دانیم ...
التماس تفکر