حتی میشه به مسخره ترین چیزها هم خندید، از ته دل دوتایی قهقهه میزدیم اما ته خندههامون بغض سنگینی بود، به صورتش که مدام از من میدزدید زل میزدم و پشت لبخندهامون غم پنهان بود، میشد تو عمق چشمهامون قطرات غصه رو دید که چطور به سختی قورت میدادیم. میخندیدیم چون راهی برای نجات نبود، میخواستیم نشان دهیم که دنیا نمیتواند کاممان را تلخ کند.
شاید غم من از چیزی بود و غم تو از چیز دیگر اما هردومان را چیزی یکسان می آزرد. من حال تو را میفهمیدم و تو حال مرا و هر دومان باهم در باتلاقی گیر افتاده بودیم، راه نجاتی نیست جز به اینکه محکم در آغوش هم یا نجات پیدا کنیم و یا به قعر برویم که در هر دو حالت این ما هستیم که به سعادت رسیدیم.
تلخی لبخندت خواب را از چشمانم گرفته، بیا و مانند همیشه آرامش قلبم باش که سخت نیازمند خندههای شیرین از ته دلت هستم.