ویرگول
ورودثبت نام
تاسیان و داریخماخ
تاسیان و داریخماخ
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

ضحاک

چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان

خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه

بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی

دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه و پارسا

یکی نام ارمایل پاک‌دین
دگر نام گرمایل پیشبین

چنان بد که بودند روزی به هم
سخن رفت هر گونه از بیش و کم

ز بیدادگر شاه و ز لشکرش
و زان رسم‌های بد اندر خورش

یکی گفت ما را به خوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری

و زان پس یکی چاره‌ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن

مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون

برفتند و خوالیگری ساختند
خورش‌ها و اندازه بشناختند

خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار دل در نهان

چو آمد به هنگام خون ریختن
به شیرین روان اندر آویختن

از آن روزبانان مردم‌کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان

زنان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا به روی اندر انداختند

پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر

همی بنگرید این بدان آن بدین
ز کردار بیداد شاه زمین

از آن دو یکی را بپرداختند
جز این چاره‌ای نیز نشناختند

مرد
ازین ب بعد میایم اینجا دیگه:)راحت تره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید