ویرگول
ورودثبت نام
یلدا شادمانی
یلدا شادمانی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

روز استیصال

ساعت دوازده بود، مهدی و بچه‌ها به استخر رفته بودند و من توی خونه تنها بودم، به کارهایی که می‌توانستم انجام بدهم، فکر می‌کردم. لیستی توی ذهنم جمع‌آوری شد. حجمی که ذهنم نمی توانست هضمشون کنه . البته به این ضرب المثل معتقدم که «چشم میترسه، دست انجام میده»


موسیقی، نویسندگی ، خواندن سایت مربوط به نویسندگی، مطالعه درمان مراجعین، مطالعه کتاب هایی که گوشه کتابخونه ام دارن به من نگاه میکنن، انجام کارهای روزانه که همیشه دوستشون داشتم، تماشای فیلم مورد علاقه، گوش دادن موزیک های مورد علاقه، رفتن به خرید، همه موارد توی ذهنم جمع‌آوری شد .


به‌یک‌باره احساس کردم مستأصل شده‌ام به گونه‌ای که رغبتی به انجام هیچ کدام از اون کارایی که دوست داشتم انجام بدم نداشتم.


کمی با خودم خلوت کردم، چشمانم را بستم و ریلکس کردم، شروع کردم به نوشتن محتوای گروه درمانی که مد نظرم بود یک‌صفحه‌ای شد چند تا سایت مرتبط و مقاله‌های مرتبط با گروه درمانی را خواندم بازهم نوشتم اما ذهنم آرام نبود.


به این فکر کردم که شاید دوستی بتونه بهم کمک کنه در کنار او آروم بشم و یا اینه بتونه فکر من را بخونه اون دوست کی می‌تونه باشه؟ توی مخاطبینم فکر کردم، کی می‌تونه به من کمک کنه، بله ثمین یادم اومد. پیامی براش گذاشتم اما بعد از نیم ساعت پیام رو چک نکرده بود ، بهش زنگ زدم و بعد از دوساعت در نسکو کافه کنار هم نشسته بودیم‌.


نسکو کافه در کنار بهترین ها ثمین عزیزم
نسکو کافه در کنار بهترین ها ثمین عزیزم


از دغدغه هام گفتم و ثمین برای من، تماما گوش شده بود ، احساس کردم من رو با فکرهام و نگرانی هام کاملا میشناسه و درک میکنه ، با هم کلی حرف زدیم. از دیدگاه هاش و نگرش زندگی اش گفت از کلی کتاب و نویسنده حرف زند. حرفایی که به جانم نشیت و احساس کردم با روحم عجین شد . بله همنشین و دوست خوب، درمانگر هم میتوانه باشه.

قرار شد طبق اپلیکیشن روتینو پیش برم و برای یک هفته خود برنامه ریزی کنم و بعد به کتاب فروشی رفتیم و برای بهتر کردن حالم، چندتا کتاب خریدم، انسان در جستجوی معنا ویکتور فرانکل

تکه هایی از یک جسم منسجام پونه مقیمی

راهنمای دوست داشتنی بودن آدری هپبورن .

کتاب مان واقع در معین مال تهران
کتاب مان واقع در معین مال تهران



برای پارسا جان و پرهام جان هم لوازم التحریر و کتاب خریدم

از ثمین خداحافظی کردم و به تنهایی قدم زدم. احساس آرامشی نسبی داشتم

حالا می دونم که نیاز به مدیریت زمان دارم تا بتوانم به اهدافی که در سرم برای محقق شدن باهم میجنگند، صلحی بخشم.

یلدا معین مال تهران
یلدا معین مال تهران

پیش به سوی برنامه ریزی و مدیریت انجام کارهایی که دوست دارم . فعلا انگیزه گرفتم با پشتکار ببینم چیکار میکنم .

خوشحال میشم نظرتون رو بنویسید

در مواقع آشفتگی چیکار میکنید ؟

وقتی مستاصل میشید چه راهکارهایی برای فرار از اون دارید ؟

در پناه امن الهی باشید .

کتاباحساسدغدفهانساندوست و رفیق
یلدا دختری پاییزی، عاشق طبیعت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید