ویرگول
ورودثبت نام
طاهره عبادی
طاهره عبادی
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

کمالگرایی، مسابقه ای بی خط بی پایان ...

چه کسی از همه بهتر است ؟ چه کسی از همه موفق تر است؟ چه کسی از همه قدرتمند تر است ؟ چه کسی از همه خوشبختر است ؟ و ....

اصلا ً چه اهمیتی دارد که پاسخ این سوالات چه می شود ، به خود و اطراف مان که می نگریم، متوجه می شویم که پاسخ به این سوالات خیلی هم مهم شده اند و اغلب به دنبال این هستیم که در پاسخ همه ی این ها بگوییم : " من ، من ، من ، ...." . هر کدام مان می خواهیم اولین باشیم، بهترین باشیم، موفق ترین، خوشبخت ترین، کامل ترین و بی عیب و نقص ترین، به نظر می آید، دایما ً در مسابقه ای بی خط پایان، در حال دویدن هستیم که از همه جلوتر باشیم. گاهی نه حواس مان به خودمان هست و نه دیگران،فقط می خواهیم بدویم و لحظه ای نایستیم،مبادا که زمان را از دست بدهیم و عقب بمانیم.

مگر شدنی است ، مگر می شود دایم اولین بود و بهترین بود و برترین بود و جلوتر بود،کامل بود و بی نقص ؟ ما انسانیم، درمسیر کمال هستیم، اما کامل نیستیم، بی خطا و نقص و اشتباه نیستیم. پس با این تناقض چه کنیم ؟ از سویی می خواهیم اولین و بهترین و کامل ترین باشیم ، از سوی دیگر واقعیت را داریم که چیز دیگری است.اصلا ً چرا می خواهیم اول و بهتر و کامل تر باشیم ؟

چون عشق می خواهیم، توجه می خواهیم، تعلق خاطر می خواهیم، احساس ارزشمندی را می خواهیم، آن چه را که نیازی حیاتی برای رشد مان هست از همان لحظه که چشم در این عالم می گشاییم تا لحظه ای که چشم فرو می بندیم، آنچه را که می توان همچون اکسیژنی برای حیات روح و روان مان بنامیم، اما این عنصر حیات بخش که باید همچون اکسیژن طبیعی، هر لحظه بی قید و شرط وجود داشته باشد تا حیات روح و روان مان در سلامت باقی باشد ، در کمال تاسف با کلی قید و شرط به ما ارایه شده، اغلب از همان کودکی، دچار کمبود اکسیژن روانی می شویم. اغلب این گونه است که والدین عاشق فرزندان شان هستند و از جان و دل دوست شان دارند ، پس چگونه است که از توجه و عشق بی قید و شرط محروم هستیم؟

از آن جا که معمولا ً ما پدر و مادرها هم در همان مسابقه ی اولین، بهترین، کامل ترین هستیم، دلمان می خواهد کامل ترین پدر و مادر باشیم، و برای اینکه به این مقام، و مدال طلای مسابقات بهترین پدر و مادر دنیا دست پیدا کنیم! باید بهترین و کامل ترین فرزند یا فرزندان را داشته باشیم، یک کودک کامل ، بی خطا ، بی نقص ، بی ضعف ، کودکی که تازه به این عالم پا نهاده تا در مسیر رشد و کامل شدن قرار بگیرد ، از همان ابتدا همه چیز تمام باشد!!

بله شدنی نسیت و این شدنی نبودن، با کامل و بهترین و برترین بودن پدر و مادر در تضاد قرار می گیرد، پس حال پدر و مادرها از دیدن ناکاملی های فرزندان ناخوش می شود، در نتیجه در ارایه ی آن عشق و محبت و توجه بی قید و شرط دچار نوسان می شویم، اغلب حتی ناخودآگاه.

هر زمان عملکردی عالی و کامل می بینیم، به هیجان می آییم عشق می دهیم و نوازش می کنیم و هر زمان خطایی می بینیم و نگران عقب افتادن از مسابقه ی مان می شویم، حال مان ناخوش می شود و برای خاموش کردن حال ناخوش درون مان ، سرزنش می کنیم، مقایسه می کنیم، داد می زنیم، تنبیه می کنیم و ... ، و کودک یاد می گیرد من به اندازه ی کافی خوب نیستم، من به خودی خود ارزشمند و دوست داشتنی نیستم، من آن زمان خوبم، آن زمان ارزشمندم، آن زمان از عشق و محبت بهره مند می شوم، که عملکرد خوب و کاملی داشته باشم که بهترین باشم، که اولین باشم و متاسفانه مسابقه برای او نیز آغاز می شود، مسابقه ای بی پایان ، دویدنی طاقت فرسا و تمام ناشدنی. اما مگر می شود ؟ مثل این هست که از سازه ای در ابتدای خط تولید یک کارخانه، انتظار برود که از همان اول، قطعه ای کامل باشد !! مثل این هست که در مبارزه ای ناعادلانه قرار گرفته باشیم، اگر در چنین فضایی قرار بگیریم چه می کنیم ؟ می دویم که اولین بشویم، که بهترین باشیم و هر چه تلاش می کنیم نمی رسیم، چون این نقطه را پایانی نیست، احساس خوب بودن نمی کنیم ، احساس ارزشمندی نمی کنیم و هر کوچکترین اشاره و انتقادی این حال ناخوش را بیشتر تحریک میکند، در نتیجه با کوچکترین انتقادی آشفته می شویم.

آنچه به ما انسان ها توان و قدرت می دهد، احساس ارزشمند بودن و خوب و دوست داشتنی بودن هست، آنچه که واقعا ً هستیم، این احساس همچون سپر ما را در مقابل ناملایمات زندگی و در مسیر سفر رشد و کمال مان حفظ میکند، اما زمانی این سپری که هست را درک می کنیم که آینه ای صیقلی در مقابل مان قرار بگیرد و این سپر را نشان مان بدهد، خوب و ارزشمند بودن مان را، دوست داشتنی بودن مان را، اما وقتی آن را نبینیم، باورش نمی کنیم و ضعیف و آسیب پذیر می شویم، و در آن مبارزات ناعادلانه به ناچار به دنبال سپر یا زره ای برای محافظت از خود می گردیم تا خود را هر چه بیشتر از آسیب ها محفوظ نگه داریم و آن زره ، احساس غرور هست ، احساس خود برتر بینی.

غرور یک احساس است که آن زمان که چنین فکرهایی در ذهن مان باشد که من بهتر از او یا آنها هستم، من بیشتر می دانم، من زیباترم، من پولدارترم ، من باهوش ترم و .... و به خاطر چنین افکاری، خود را لایق و شایسته ی احترام و تعریف و تمجید اطرافیان می دانیم ، آن را تجربه می کنیم.

اما غرور یک احساس ثانویه ست، نه یک احساس اصیل اولیه ، یان استورات و ون جونز معتقدند که ما 4 احساس اصیل داریم : خشم، اندوه، هراس، شادی ، و اغلب احساسات ثانویه مثل غرور در اثر واکنش به باوری که به آن احساس اولیه ها داریم، تجربه می شوند.

برگردیم به همان مسابقه ی اولین و بهترین و کامل ترین و ... بودن، این ها ایده آل ما هستند ، اما واقعیت چیست ؟ اینکه هیچ کدام مان کامل ترین نیستیم ، در وجود همه ی ما انسان ها ابعادی رشد یافته وجود دارد و ابعادی هم به قدر کافی رشد نکرده اند و در مسیر زندگی در تلاشیم که آن ها را رشد بدهیم، همه ی ما در زمینه هایی توانمندیم و در بسیاری زمینه ها ناتوان، پس هیچ کدام مان کامل نیستیم، اما این ناکاملی ما را به یاد پیام های کودکی مان می اندازد، پس تو به اندازه ی کافی خوب و ارزشمند و دوست داشتنی نیستی، احساس بی ارزشی می کنیم و این احساس باعث غم و اندوه ما می شود، باعث ترس ما می شود، ترس از دست دادن توجه و محبت، ترس از تنها ماندن و این باعث می شود احساس ناامنی بکنیم، پس تلاش میکنیم که از خودمان محافظت بکنیم ، آن وقت است که به سراغ زره غرور می رویم ، آن را مقابل خود می گیریم تا محفوظ بمانیم از طرد شدن و تنها ماندن. فکر می کنیم اگر خود را بهتر و برتر و کامل تر ببینیم یا نشان بدهیم، بقیه متوجه ابعاد رشد نایافته و ناکامل مان نمی شوند.

آن زمان که انسانی خود را همین گونه که هست با تمام بخش های کامل و ناکامل ، رشد یافته و رشد نایافته ی وجودش دوست داشته باشد، همین گونه که هست خود را ارزشمند و خوب و دوست داشتنی بداند، آن وقت است که این مسابقه برای او تمام می شود،تلاش میکند، اما برای رشد کردن، نه برنده شده و اول و بهتر شدن، آن وقت که خود را همین گونه که هست می پذیرد، پذیرای هر انتقادی نیز هست و انتقادها را فرصتی برای شناخت و رشد بیشتر می بیند، نه عاملی برای تهدید. در نتیجه سپر غرور را نیز به کناری می نهد، چون وقتی تهدیدی نباشد ، به دفاع و محافظتی هم نیاز ندارد.

امیدوارم چنانچه پدر و مادر و مربی کودکان هستیم، آن ها را همین گونه که هستند با جان و دل و بی قید و شرط دوست شان داشته باشیم و آینه ای صیقلی باشیم که آنها، خود ارزشمندشان را در ما ببییند و با این تصویر رشد بکنند ، و خود نیز آگاه باشیم که هر گونه که هستیم، در هر جایگاهی که هستیم ، هر شرایطی در زندگی داریم، همچنان ارزشمندیم و دوست داشتنی، فقط بخش هایی از وجودمان رشد نیافته است مثل همه ی انسان های دیگر که بخش هایی رشد نایافته دارند و هیچ یک کامل نیستیم، لحظه ای از دویدن بایستیم، نفس عمیقی بکشیم و با آرامش به سمت رشد کردن قدم برداریم نه برنده شدن.

@tahereh_ebadi_coach

@baghe_zendegy_coach

کمال‌گراییفرزندپروریعزت نفس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید