اسب، خرس، کلاغ، خروس، شیر، ببر، سگ و ماهی و چند تا جک و جانور دیگر جزو محبوبترین حیواناتی هستند که آدمها شکلشان را با تحمل درد روی نقاط مختلف بدنشان تتو میکنند. آنها نماد قدرت، رمز و راز، جادو، غرور، زیبایی و شکوهند و شاید وقتی بر پوست انسان مینشینند به آرزوی صاحبانشان بله میگویند و به گونهای عجیب صفت خود را در تنشان جاری میسازند. یعنی خوش خیالانهترین و رویایی ترین حالتش شاید این باشد. شبیه مراسم آیینی انسان غارنشین که با ترسیم نقش حیوان بر دیوار سنگی به گونهای به خود القا مینمود که قدرت حیوان را به تسخیر خویش درآورده و بر وی مسلط شده و حالا این اوست که مانند خرس قویست یا مثل شیر سریع میدود.
هوس تتو بارها به سرم زده و البته از سرم گذشته است و هر بار دقایقی بین بیشمار طرح تتو در نت میگردم و خیال میکنم کدام طرح برای کجا و چه اندازه میتواند مورد دلخواهم باشد. اما آنچه از همه مهمتر است در تماس دائم قرار گرفتن با تصویری است که انتخابش میکنم تا شاید هر روز جلوی چشمم باشد یا حداقل هر وقت که لباسم را عوض میکنم. این شبیه آن ساعتها که در بچگی روی مچ دستمان با خودکار میکشیدیم نیست که پس از دو روز کاملا پاک شود. این نقش میماند و لابد باید دلیلی باشد برای هر روز دیدنش. با خودم میگویم شاید مدام لازم است چیزی را یادآوری کند. چیزی که جای خالیای را پر کند یا شاید حواسم را به آنچه میخواهم معطوف کند و کمک کند از یاد ببرم آنچه را نمیخواهم به یاد بیاورم یا باور کنم. البته که شاید برعکس هم نتیجه دهد و یادم بیاندازد برای فرار از کدام حقیقت تلخ تصمیم گرفتهام این نقش بخصوص را تتو کنم. کاش میشد با خالکوبی نقشی معنی دار تغییری در شخصیت، رفتار و انتخابها بوجود آورد. آخر آنقدر تغییر کردن سخت است که آدم دنبال راه دررو میگردد. مثلا کاش نقش یک حلزون بر پایم میتوانست کاری کند که با آهسته پیش رفتن در جنگ نباشم و اینقدر برای رسیدن دست و پا نزنم. کاش نقش یک سرو بر ستون مهرهام میتوانست مرا در سختیها سخت جانتر کند و به یادم بیاورد که هرگز آسان نخواهد شد و زندگی فصول مختلفی دارد و فصل از پی فصل میگذرد و باید خود را در سر بالایی و سرازیری حفظ کنم. یادم بیاورد که رشد کردن آهسته و پیوسته است همانطور که برگهای سرو چنان آهسته میرویند و میریزند که درختی همیشه سبز به نظر میآید. کاش نقش یک بلبل کنار گوشم میتوانست مرا با خود خوش سخنتر و روایتم را از خودم و زندگیام زیباتر کند. یا کاش نقش یک شیر دریایی بر پشتم میتوانست مرا با چربیهایم دوست کند.
شاید هم عمل به شیوه عکس نتیجه بخش باشد. یعنی برای آنکه بتوانی از شر آنچه نمیخواهی رها شوی اول باید خوب نگاهش کنی! یعنی شاید لازم است عجله برای رسیدن و بیتابیام را به شکل سیل روی بدنم خالکوبی کنم. آبی که نرم نرم از دل زمین میجوشد و موجب رویش است، به وقت بیتابی و عجله یک نیروی مهیب افسار گسیخته است که خرابی به بار میآورد چونان من که میخواهم یک شبه ره صد ساله بپیمایم و دست به اقدامات عجولانه زده و خرابکاری میکنم. یا شاید برای رها شدن از بند مقایسه خود با دیگران بهتر است ملقمهای از نقش کلاغ و کبک را تتو کنم. پرندهای که نه کبک است و نه کلاغ و این یادم بیاورد ارزشهایم را اصلاح کنم. شاید دیدن هر روزه این نقشها کمک کند تا خوب ببینم از چه میخواهم رها شوم. باعث شود خوب نگاهشان کنم و بگذارم هر احساسی که هست را حس کنم. آره یک جور صندلی داغ است. شاید هم یک جور تضعیف روحیه. شاید هم تمرین انسان بودن و آسیبپذیری. خلاصه که بیایید خیال کنیم من مانیفست مکتب تتو درمانی را نوشتهام و شما جزو اولین کسانی هستید که موفق به خواندنش شدهاید.