ویرگول
ورودثبت نام
مریم
مریم
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

برخاستن از نو در نیمۀ دوم عمر (قسمت بیست و پنجم)

مریم هفتۀ سختی را پشت سر گذاشته بود. افکار وسواسی‌اش در فضای متشنج خانه بیشتر شده‌بود و طبعا اعمال وسواسی‌اش هم بیشتر. اما چاره‌ای نبود زندگی را باید ادامه می داد. همزمان با شروع دارو بعد از مدتها، طبیعی بود که ابتدا اضطراب بیشتری را متحمل شود و تقریبا دو هفته زمان ببرد تا تاثیر دارو خود را نشان بدهد. اضطراب در اضطرابی بود.

اما یک نکته وجود داشت. مریم واقعا به لحاظ شهودی قوی بود و دوباره پشیمان بود که به گواهی دلش نسبت به کلاس و استاد بی‌توجهی کرده بود و حالا باز دچار اضطراب شده بود. البته به خاطر هزینه ناراحت بود وگرنه کنار بی‌دستاوردیِ کلیِ کلاسش باز اما نکاتی آموخته بود. نوشتن و زبان چیزهایی بود که دلش نمی‌خواست رها کند. به خودش قول داده بود که دیگر در نیمه‌های راه جا نزند و در تداوم کوشا باشد. بنابراین تصمیم گرفت بیشتر بخواند و بیشتر بنویسد.

برایم گفت که دوستانش دلزده اش کرده‌اند. چون گاهی پرسشی می‌کنند و بعدش در پاسخ سرخورده‌اش می‌کنند. می‌گفت:

- می‌خواهم روابطم را کاهش دهم اما نه قطع کنم. به این نتیجه رسیدم که رنج‌های ما آنقدر متفاوت است که از درک یکدیگر وا می‌مانیم. من خودم به اندازۀ بیش از کافی می‌دانم که از همه چیز زندگی عقبم. می‌دانم یک زندگی آرام به خودم بدهکارم و دیگر لازم نیست مدام بگویندم که دیر به پا خواسته‌ام. به خدا خودم هم خیلی خسته‌ام.

حوصله شنیدن نصیحت نداشت. درکش می‌کردم. من نیز دیگر این روزها حوصله شنیدن نصیحت آدم‌هایی که دغدغه‌هاشان کاملا متفاوت با من است و درکی از مساله ندارند را ندارم. آدم‌هایی که از سر شکم پُری حرف می‌زنند و نه از روی عقل و خرد.

تابستان شروع شده و او از تابستان به شدت متنفر است و در اول تیرماه پیام داد به امید سی و یکم شهریور. ولی می‌خواهد این تابستان را متفاوت طی کند. برای تیرماه برنامۀ سبک قابل اجرایی تدارک دیده و قصد دارد بنویسد و بنویسد و بنویسد تا برای خودش هم روشن شود چه مسیری در نوشتن را پی بگیرد. او به یک مربی خصوصی و خوب نیاز دارد اما می‌گفت تا برای خودم شفاف نشوم بی‌فایده است هر کلاس و مربی. بنابراین اولویتش را در تیرماه خواندن کتاب و نوشتن گذارده است. و درکنارش زبان را نیز پیش برد.

به او گفتم من بی قضاوت همیشه گوش شنوایت خواهم بود و مطمئن هستم روزهای خوب برای تو هم فرا میرسد. البته در واقعیت می‎‌دانم که شرایط مریم دشوارتر از آن است که با شرایط اقتصادی فعلی زود به آنچه می‌خواهد برسد. امیدوارم قدری شانس نیز همراهش شود.


این روزها با من هم کمتر حرف می‌زند و بیشتر می‌نویسد و می‌خواند. امیدوار است به زودی کاری پیدا کند و راهی برای دستیابی به خواسته‌هایش.


کتاب نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید