عجیب بود چرا بعد از مدتها دست به مژه و ابرو نزدن باز مدتی بود این روند منفی آغاز شده بود. تمام سعیم هر روز نکندن بود و شبها من بودم و مژههای آسیب دیده و ابروهای کَل کَلی.
مریم آنقدر این نه ماه بر روان من از گفته و ناگفته سخت گذشته که دوباره حالم بد شده. ذهنم بیمار شده. احساس بیارزشی شدید مرا در برگرفته و دارم نابود میشوم. افسردگی برگشته و متوجه اضطرابهای شدید هم هستم که هر روز شدت بیشتری پیدا میکند. من واقعا خسته ام. واقعا!
فردا کلاس زبانم شروع می شود. مربیام خوب است ظاهرا اما شادی در من نیست. با کمک برادر کوچکتر هم کتاب خریدم هم هزینه کلاس دادم. اما اصلا خوشحال نیستم.
متوجه شدم به قول دکتر تقوی که می گوید "مراقب حرف دهنت به خودت باش" نبودهام و این ماههای سیاه و تروماهایش کنار مراقبت نکردن از نوع گفتارم با خودم مرا بیمارتر کرده. حوصله روانپزشک و این همه هزینه را ندارم. داروهای پیشین را آزاد میخرم و مرگم میکنم.
ولی باور کردم و ایمان آوردم همان ذهنی که مرا بیمار کرده مرا شفابخش است و بنابراین می خواهم روی خودم دوباره و هزارباره کار کنم.