در مسیر حیات
تا به حال چیزی راه گلوی شما را بسته است ؟!
میتواند هرچیزی باشد مثل دستانی که دور گردن شماست و دارد خفهیتان میکند و چه لقمه ای که بزرگتر از دهانتان بوده و حالا در گلویتان گیر کرده است.در هر دوحال که چه خارجی باشد و چه داخلی
زندگی شما بسته به رفع گرفتی است
اگر گرفتگی رفع شود حیاتتان ادامه دار خواهد بود
اگر نه میدانید چه میشود .
حالت دیگری هم سراغ دارم حبابی که راه گلوی شما را بسته است ،حبابی که بغض نامدارد اما قرقی دارد ؛
اگر گرفتگی رفع شود حیاتی حاصل نمیشود
اما اگر اشارهای یا هق هقی حباب را بترکاند آب جاری از آن بر قلب مانند اسپری پاک کننده بر آیینه زنگار گرفته حیات نو به انسان میبخشد.
آدم هایی که در زندگیام دیدهام اینگونه بودند؛
مثل سفر آخری که داشته ام سفری که برای نخستین بار برایم چنین بود ، همسفر شدن با کسانی که هیچ نمیشناسمشان و فقط با آنها سر کلاس ها و یا محوطه های دانشگاهی که دو الی سه هفته است پا به آنجا گذاشته ام اشنایی دارم .
صحنه ای را تصور کنید که بارتان را در جای بار اتوبوس گذاشته اید حال میخواهید وارد اتوبوس شوید پله هارا بالا میروید هرکسی در حال فعالیتی است اما فعالیتشان را به گونه ای متوقف میکنن و نگاه میکنند که نفر بعدی که قرار است سوار اتوبوس شود کیست !!
الان است که نگاه ها به سمت شماست ؛ لحظه کند میشود ، شما صدای قلبتان را هم دیگر میشنوید
و به سمت صندلی تکی داخل اتوبوس میروید.
غربتی سخت قلب شمارا گرفته است حال با خود میگویید ایکاش یک سلامی به آنها میکردم اما سکوت برایتان راحت تر بوده چون بنظرتان آدم نباید هرکسی را که میبیند سلام کند مگر آنکه قصد آشنایی بیشتر دارد ولی هنوز آشنا هم نشدیم تا آشنایی بیشتر را با سلام کردن به هم طلب کنیم .
اتوبوس حرکت میکند و تقریبا بیشتر از ۱۲ ساعت همسفری شما با به اصطلاح همقطارانتان آغاز میشود.
همینطور که نشستهام به کار ها و مدل حرف زدن ها دقت میکنم
بنظرم با آنها تفاوتی بزرگ دارم تفاوتی که به قبل آن را حس نکرده بودم این خود جامعه بود و من تا بحال در آن پا نگذاشته بودم من در قفسی عظیم به نام مدرسه غیر انتفاعی زندگی کرده بودم و تفاوت های همکلاسی هایم بیشتر در رنگ لباس ها و فامیلی هایمان بود.
من اما تفاوت هایم را دیده بودم با همقطارانم
تفاوت در استفاده الفاظ ، در استفاده سرگرمی ها ، در اکسپلور اینستاگرام و …. .
نمیخواهم بگویم آنها از من بهترند یا بدتر بعضی برترند و بعضی در نگاه انسانی ما بدتر
میخواهم بگویم تفاوتی میان ما هست اما چیزی که دیدم مشترکست همان حباب در گلوست .
من همان انسان های متفاوت را دیدم که رو به ضریح امام رضا حباب ها گلویشان را سخت گرفته بود همانطور که گلوی مرا.
انگار در مقابل یار همه یکی شده ایم تفاوتی وجود ندارد همه قرار است حباب هایشان قلبشان را شستشو دهد خوشبحال آنکس که صادقانه تر شود گونه هایش .
من سر این یکی شدن را حس میکنم اما نمیتوانم بیانش کنم هرکس باید خودش آن را لمس کند .
و این بود پاسخ من به کسی که از من پرسید
اولین سفر دانشجوییات چطور بود ….. .