
تو عصر امروزی، ذهنی که به ظاهر «منطقی» و «متعادل» فکر میکنه ولی از رادیکالیسم میترسه، در واقع تربیتشدهی دقیق همون سیستمیه که باید نقدش کنه.
آدمی که خیلی مرتب و با کلاس، انتقادات ملایم مینویسه، لحنش معتدله، سؤالهاش تو چارچوب مجازه، از "تندروی" بدش میاد و دلش نمیخواد «افراطی» به نظر برسه، دقیقاً داره همون کاری رو میکنه که ازش خواستن: بیخطر بودن.
سیستمهای قدرت، دیگه نیازی به سرکوب فیزیکی ندارن.
تو رو با درونی کردن ترس و تعادل، خودشون سانسور میکنن.
تو، خودت، مسئول نرمکردن لحن، معتدل کردن زاویهی نقد، و به تعویق انداختن شورشات میشی.
اسمش رو هم میذاری «بالغ شدن».
اما واقعاً اینه؟
یا تو هم یکی از بردگان تازهی این عصر دوپامینی؟
وقتی بردهداری شکلش رو عوض کرد، ما نفهمیدیم.
قبلاً زنجیرها فلزی بودن، حالا دیجیتالان.
بردهدار، قبلاً چهرهی سخت و عریان داشت، حالا با لوگوهای مینیمال میاد.
قدیما برای کنترل ذهن، کتاب میسوزوندن، حالا محتوا رو در اشباع اطلاعات خفه میکنن.
قدیما با ترسِ آتش و جهنم و پلیس سرکوبت میکردن، حالا با رؤیای آزادی، موفقیت، و self-love.
تو الآن آزادی که انتخاب کنی...
ولی بین چیزهایی که از قبل واسهات چیدن.
میتونی هر چیزی بشی...
البته اگه در قالبهای تاییدشده جا بشی.
میتونی اعتراض کنی...
اگه اعتراضت اینستاگرامپسند باشه و لایک بگیره.
این بردگی، نه با فشار، بلکه با لذت اداره میشه.
اسمش؟ بردگی دوپامینی.
اسکرول کن، مصرف کن، آدم خوبی باش!
ما هر روز توی یه چرخهی اعتیاد زندگی میکنیم.
گوشی رو بیهدف باز میکنیم.
درگیر ویدیوهایی میشیم که حتی پنج ثانیه هم برامون کافیه برای تحریک.
چندتا لایک، چندتا پیام، یه پیامک، یه نوتیفیکشن از یه آدمی که نمیدونیم چرا هنوز فالوش کردیم...
اینها فقط سرگرمی نیستن.
اینا پاداشهای ساختگیان.
پاداشهایی که ساختار مغز ما رو هک میکنن.
همین امروز، چندبار گوشیتو بیدلیل برداشتی؟
چندبار چیز بیمعنا دیدی و ازش گذشتی، اما تهش احساس رضایت نکردی؟
اون تهِ پوچی رو حس کردی، نه؟
ولی بازم ادامه دادی، چون مغزت یاد گرفته که هر بیحوصلگی یا اضطرابی رو با دوپامین درمان کنه.
اینجاست که سیستم موفق شده:
تو خودت رو آزاد تصور میکنی، ولی بردهای.
بردهای که نه از سر اجبار، که از سر اشتیاق، زنجیر رو میبوسه.
بردگان با لبخند، الگوهای جهانی
اگه فکر میکنی الگویی که دنبالش میری، حاصل انتخاب آزاده، احتمالاً فریبی بزرگ خوردی.
چهرههای محبوب اینستاگرام، سلبریتیهایی که از فردیت حرف میزنن، پادکسترهای موفق، آدمهای self-made،
بیشترشون محصول سیستمهای کنترلیاند، نه شکستن سیستم.
اینها با تو فرق دارن، چون فروخته شدن.
و چون فروخته شدن، حالا بهت میگن چطوری زندگی کنی، چطوری فکر کنی، و چطور «خودت» باشی.
اما اون «خودت»، در واقع چیزی نیست جز نسخهای از مصرفگرایی مینیمال با چاشنی self-help و موهای شیک.
من هم فریب خوردم. خیلی وقته.
یه زمانی فکر میکردم که مبارزه یعنی دعوا با دین و اجبارهای مذهبی.
فکر میکردم با سوال پرسیدن راجعبه نماز و پوشش و بهشت و جهنم، آدم روشنیام.
اما دیر فهمیدم که اون استبداد، سادهدلترین نسخهی زور بود.
راستگو بود. میگفت: بکن.
میگفت: نکن.
ولی الان چی؟
الان با وعدهها بازی میکنن.
میگن: «موفق شو.»
میگن: «شاد باش.»
میگن: «خودت باش.»
ولی همون لحظه، دارن تو رو شکل میدن.
نه با فشار، با پاداش.
نه با منع، با اغوا.
تفکر رادیکال، تنها راهِ زنده موندنه.
تفکر نقاد، اگه رادیکال نباشه، یعنی بیاثر شده.
مثل شمشیری که فقط برای نمایش روی دیوار آویزون شده.
استدلال بیخطر، ذهن متعادل، نقد در چارچوب...
همه اینها تو رو قابل پیشبینی میکنن.
و قابل پیشبینی، یعنی کنترلپذیر.
رادیکالیسم، یعنی حاضر باشی ساختارهای ذهنی رو بلرزونی، حتی اگه بترسی.
یعنی لذت راحتیِ فکری رو قربانی کنی برای ناآرامیِ ادراک.
ذهن رادیکال، هم درد میکشه، هم میزنه زیر میز.
چون فهمیده که میز از اول عادلانه چیده نشده.
مبارزه، از جایی شروع میشه که تو نه میگی.
نه به اسکرول بیپایان.
نه به پاداش لحظهای.
نه به لذتهایی که تهش پوچن.
نه به سبک زندگیای که تو رو براق نشون میده ولی از درون پوسیدهته.
نه به نسخههای کنترلشده از آزادی.
وقتی میتونی گوشیتو خاموش کنی،
وقتی میتونی بدون دیده شدن هم زندگی کنی،
وقتی میتونی انتخاب کنی که مصرف نکنی،
اونوقته که تازه یه قدم به آزادی نزدیک شدی