ویرگول
ورودثبت نام
Tina
Tina
خواندن ۱ دقیقه·۹ روز پیش

اینروزا

اتقدر چیز برای نوشتن دارم که نمیدونم چجوری قراره روی کاغذ بیارم قبلنا میگفتم حرفامو به یه دوست ولی الان فهمیدم که نباید گفت چون هر کی با دردای خودش دست و پنجه نرم میکنه هم اینکه هیچوقت نمیتونه اون حسی که من دارم رو درک کنه و همین باعث میشه احساس پوچی کنم

اینروزا همه میگن عوض شدی اما نمیدونم چرا ؛ اینروزا نمیتونم خوب و بد رو از هم تشخیص بدم ، نمیدونم به کی چی بگم، دقیقا چیکار کنم ، نمیدونم کیارو پیش خودم‌ نگهدارم از کیا دور شم نمیدونم حتی چیکار کنم که مثل قبل لذت بخش باشه برام اخه قبلنا انگار ادم شاد تری بودم هنوزم نسبت به خیلیا شادترم اما نسبت به خود قبلم نه !

خیلیا ازم‌ متنفرن نمیدونم اهمیت بدم‌ به این موضوع و سعی کنم باور اشتباهی که نسبت بهم دارن رو تغییر بدم یا فقط بیخیال شم . هوم بیخیالی واقعا خوبه.! به ادمای بیخیال واقعا حسودیم میشه من احمق کوچکترین حرکتای اطرافیانم روم تاثیر میزاره من همیشه خواستم مراعات حال همرو بکنم اما تهش چیزی که میشنوم اینِکه تینا تو خودتو بالاتر از بقیه میبینی واقعا هیچوقت نفهمیدم چرا بقیه این فکرو میکنن شایدم واقعا اینجوریه ولی من اسمشو نمیزارم خودبرتر بینی بهش میگم دوست داشتن خودم انگار نمیتونم بیشتر از این توضیح بدم راجبش و به همین اکتفا میکنم


شاید نوشتن راه فراری باشد برای مواقع دلگیری....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید