نوری بودی که بر من تابید ، از من عبور کرد و جایی در دور دست ها به سایه ها پیوست.
شعری بودی که بسیار بر زبان اوردمش ، اما فراموش کردم آن را بنویسم .
اشکی بودی که سرازیر شدی گونه هایم را نوازش کردی و به آرامی ناپدید شدی.
چایی بودی که آنقدر برای نوشیدنش بیهوده صبر کردم که آخر سر ، سرد شد و دور ریختمش.
گیاهی بودی که آن را میهمان آفتاب کردمش اما فراموش کردم آب دهمش و پس از هفته ها پژمرده گشت.
کتابی بودی که از روی جلدش قضاوت کردم بی آنکه صفحه هایش را لمس کنم و کلماتش را ببویم .
لباس سفیدی بودی که در همان اولین بار پوشیدنش لک شد و و کنار گذاشتمش.
کفشی بودی که پایم را زخم میکرد.
باران روز پیکنیک بودی همانقدر بد زمان و بد مکان .
ماه بودی زیبا و دور و همانقدر دست نیافتنی.
شب بودی ، تاریک و ساکت ، پر از رمز و راز و اشک آور .
روز بودی ، سرشار از خستگی کار و آفتابی که چشمم را می آزرد.
اهنگ های طاهر قریشی بودی ، گوشنواز ولی سوزناک و درد آور.
سفر لغو شده بودی .
ساعت بی باتری و صرفا تزئینی.
تو دردی بودی بی درمان ، دردی که نه بتوانم به کسی بگویم ، نه بتوانم به دوش بکشم و نه بتوانم زمین بگذارم .
به آرامی میبوسمت و رهایت میکنم شعر نا نوشته من.